عنوان کتاب: آخرین پاراگراف
نویسنده: فریده ترقی
داستانهای کوتاه فارسی
در این کتاب می خوانیم:
یادت میماند؟ بگو نمیدانم!
لبخند خداوند
سم
سونای بخار
حتماً، هنوز همانجایی
پاراگراف آخر
این هم برای مورچهها
قرار ملاقات
حالا از من بپرس!
اون زنت نیست؟
کاسه خالی سوپ
ابروهایش لنگهبهلنگه بود
خوابگاه دختران
هیس
وقت امضا
دقیقاً چی نگرانتان کرده؟
طنین فریاد
واکنش ناخواسته
چشمهایی به رنگ تیلههای شیشهای
بخشی از کتاب:
و ندا آمد که در این بهشت، بخورید و بیاشامید. بگردید و لذت ببرید. همهچیز و همهجا مجاز است جز میوه یک درخت که در منتهیالیه جویباری زیبا، پشت تختهسنگی، دور از رفتوآمد و دسترس، روییده، مباد که نزدیکش شوید. نگاهش کنید. دست بزنید. خوردنش ممنوع است!
بنگر! تا چشم کار میکند زیبایی است. فرسنگ در فرسنگ درختان میوه، انواع و اقسام، همه مجاز، همه گوارا، جز یکی، سیبی سرخ، در آن یکه درخت کنج رود، فقط همان!
آدم، خاضعانه، تسلیم، در کنار دیگر مخلوقات، سر بر سجده شکر میگذارد. میگوید: “مطیع فرمان پروردگارم، میپذیرم.”(آخرین پاراگراف)
بیدغدغه، بیچندوچون، چون فرشتهای پاک در صف سجود کنندگان، ذهنش درگیر نمیشود، حتی برای لحظهای، آسوده، سیر، سرخوش، روی سبزه زاری به نرمی ابریشم، دراز میکشد. گوش میسپارد به نغمه دلانگیز مرغان بهشتی، در سایهسار خنک و دلپذیر درختان، نرم نرمک پلکهایش سنگین میشود و بخواب میرود.
آنطرفتر حوا، مبهوت فرمان، به آهستگی، با یک بغل گل، خرامان، خود را به بالین آدم میرساند. دوزانو مینشیند بالای سرش، زل میزند به نفسهای آرام و مطمئنش، خطی از تفکر چین میاندازد به صورت زیبایش، کنجکاوانه، پاسخی به یک چرا، مار گونه در فکر و قلبش میخزد. سمج، دیگر نه بوی خوش گلها، نه آوای دلانگیز مرغان، نه صدای نرم حرکت آب در بستری هموار، نه سایه خنک درختان، نه سبد سبد میوههای بهشتی، جذابیتی ندارد.(آخرین پاراگراف)
آنطرفتر حوا، مبهوت فرمان، به آهستگی، با یک بغل گل، خرامان، خود را به بالین آدم میرساند. دوزانو مینشیند بالای سرش، زل میزند به نفسهای آرام و مطمئنش، خطی از تفکر چین میاندازد به صورت زیبایش، کنجکاوانه، پاسخی به یک چرا، مار گونه در فکر و قلبش میخزد. سمج، دیگر نه بوی خوش گلها، نه آوای دلانگیز مرغان، نه صدای نرم حرکت آب در بستری هموار، نه سایه خنک درختان، نه سبد سبد میوههای بهشتی، جذابیتی ندارد.(آخرین پاراگراف)