عنوان کتاب : آدم برفی
نویسنده : دانا محمود زاده کوهی
در این دنیای ماشینی به دنبال نقطه دوری از وجودم هستم که بتوانم لحظه ای در ابدیت بنشینم و لیوان چاییم را به انتها نرسانم و همچنان و همچنان گرم و گرم از گرمای آن بچشم.
کتاب شعر آدم برفی شما را به آن نقطه دور هدایت میکند و ابدیت را در تک تک کلمات این کتاب حس خواهید کرد.
شاعر
او پریشان تر از قاصدک عریان است
گم شده، واژه ای از دیدن تو
نگران است که گر شعر به پایان برسد
واژه ی چشم تو تنهاست
بی پناه خواهد زیست…
طعم چای
نخوردیم چاییه لب سوز بودن را
کنار ساحل عریان تنهایی
نمیدانم، پریشانی کجای قصه ی ما بود
من، آبی در دل جامی، کنار آتشی، آرام، میسوختم پنهانی
نه رقص شعله را دیدم
نه تو از اشک میدانی ….
صیاد
صیاد به رقص نرم تنان
بر چوب دست خیزران
حلقه بر حلق میزند
هر لحظه تنگ تر می کند،
فاصله را با ریسمان
ماهی برای دریا
میل به سقوط می کند
بر آبشاری که نریخت،
رودی سکوت می کند
می بوسد او اعدام را
با خون تالاب می کند
جان را بقای نسل خویش،
حتماً قلاب می کند
پرواز ماهی، جوی خون
رود خانه، سیلاب می کند …
زندگی
زندگی، رفتن نیست!
خیزش گرد و غباریست به کوچی تازه
به سرابی تازه
عارفان در راه اند،
گردی، سرگردانند
عاقلان بنشسته به تصویر جهان، حیرانند
عاشقان نیز همی دلهره دارند!
ورطه ایست بغض آلود
که معطل باشیم
ما، بر آنیم که گر بوسه زند یار
به گلبرگ وصال
لحظه ای در نفس یار،
معلق باشیم …
مشتاق دیدار
عاقبت مور زمان دیوار سلول مرا خواهد خورد
میجهد پرتو نور، از دل روزن خرد
ترک آزادی
نقشه های دیدار
زیر ضعف آوار
زودتر خواهند مرد
یاخته های بیمار
همسفر،
زندان را به ابدیت بسپار
وزن امنیت را
از ترازوی وجودت بردار
من در آن بی وزنی