عنوان کتاب: اخلاق سیاسی و سیاست اخلاقی (نگاهی به اخلاق سیاسی اسطوره ها)
نویسنده: کریم رضائی زاده
کتاب اخلاق سیاسی و سیاست اخلاقی (نگاهی به اخلاق سیاسی اسطوره ها) نوشته کریم رضائی زاده میباشد.یکی از معماهای پیچیده در جهان سیاست رابطه اخلاق و سیاست در صحنه عمل سیاسی است.
در نگاه اول جمع اخلاق با سیاست ناممکن به نظر می رسد، اما اگر اخلاقیات را کانون اصلی عملکردها و اعمال قدرت های سیاسی بدانیم، سیاستی بر محور اخلاق ظهور می یابد که «سیاست اخلاقی» نامیده می شود.
چکیده ای از کتاب:
تابعيت اخلاق از سياست
ديدگاه تبعيت اخلاق از سياست عمدتاً نتيجة رويکرد مارکسيست لنينيستي به جامعه و تاريخ است. بر اساس اين آموزه اخلاق و ديگر مظاهر اجتماعي تابع بيقيد و شرط سياست و عمل انقلابي هستند و ارزش خود را از آن ميگيرند و به وسيلة آن توجيه ميشوند، حال آنکه خود عمل انقلابي و سياست به توجيه اخلاقي نياز ندارد.
لنين و سارتر اين نگرش را در نظريات خود به تصوير ميکشند. (جوليانو پونتارا، اخلاق، سياست، انقلاب، فصلنامه فرهنگ / سال دوم / ش 1 و 2 پاييز و زمستان 1370: 100)
ديدگاه تبعيت اخلاق از سياست عمدتاً نتيجة رويکرد مارکسيست لنينيستي به جامعه و تاريخ است.بر اساس اين آموزه که در کل هیچ اصالتى را براى اخلاق قائل نیست، اخلاق و ديگر مظاهر اجتماعي تابع بيقيد و شرط سياست و عمل انقلابي هستند و ارزش خود را از آن ميگيرند و به وسيلة آن توجيه ميشوند، حال آنکه خود عمل انقلابي و سياست به توجيه اخلاقي نياز ندارد.لنين و سارتر اين نگرش را در نظريات خود به تصوير ميکشند.(جوليانو پونتارا، 1370: 100)
مارکسیسم – لنینیسم، مبارزه براى پیروزىِ پرولتاریا را اجتناب ناپذیر، و انقلاب را حتمى مىدانست و هرگونه حرکتِ اصلاحى در جهت بهبود وضع معیشتىِ کارگران را نادرست مىشمرد.این دیدگاه، جامعهشناسى خاصى را پدید آورد که صفت علمى بدان افزود و مدعى شد که سه اصل را ثابت کرده است:
1 – نابودى مطلقِ جامعه موجود، یگانه راه انجام هر اصلاحِ اجتماعى اساسى است؛
2 – هیچ چیزى بیش از این عمل خشن نه مورد نیاز است و نه باید در نظر گرفته شود، زیرا هرگونه برنامهریزى براى جامعه نو، کارى غیرعلمى است و
3 – براى به دست گرفتن زمامِ قدرت به شیوه انقلابى، رعایت هیچ قید و بند و محدودیتى جایز نیست، زیرا:
الف) این جریان به لحاظ تاریخى، حتمى و اجتنابناپذیر است و بنابراین، بیرون از کنترل انسانى مىباشد و
ب) اخلاق و حقیقت و امثال آن صرفاً پدیدههاىِ متفرع از منافعِ طبقاتى است و لذا، تنها معناىِ علمىِ اخلاق، حقیقت و عدالت و غیره پیشبردِ آن دسته از منافعِ طبقاتى است که علم ثابت کرده رو به صعود و چیرگى است.عملِ خشن انقلابى هرگونه اخلاق، صداقت، صحت و عدالت را به یگانه معناىِ علمىِ پذیرفته شده دربرمىگیرد (مایکل پولانینى، ص 223 – 224).
تفاوت این آموزه با آموزه جدایىِ اخلاق از سیاست، آن است که این آموزه اساساً هیچ اصالتى را براى اخلاق قائل نیست.
ماکیاولى اگر گاه شهریار را ناگزیر از ارتکاب اعمالِ مغایر اخلاق مىدانست، با این حال اخلاق را اصیل تلقى مىکرد و این گریز از اخلاق را تنها از روى اضطرار مجاز مىشمرد.
اما این آموزه هیچ عمل انقلابى را مغایرِ اخلاق نمىداند، بلکه بر آن است که هرچه حزبِ کمونیست – که نماینده پرولتاریا است – انجام دهد، عینِ اخلاق و فضیلت مىباشد و این، به معناى اخلاقستیزى و سلاّخىِ اخلاق است.لنین خودْ نحوه حاکمیتِ حزب کمونیست را اینگونه اعلام مىکند:
دیکتاتورىِ پرولتاریا اصطلاحى علمى است، دالِ بر طبقه مورد بحث و شکلِ خاصى از اقتدارِ دولت که دیکتاتورى خوانده مىشود؛ به معناى اقتدارى که نه بر قانون، نه بر انتخابات، بلکه مستقیماً بر نیروىِ مسلح بخشى از خلق بنیاد مى شود (پولانینی).
دانیل شیرو از فروپاشى نظامهاى سوسیالیستى گزارش مفصلى مىدهد که خواندنى و تکاندهنده است.او ریشه فروپاشى نظامهاى سوسیالیستى را در «پوسیدگى کامل اخلاقى و معنوى» مىداند و نتیجه مىگیرد که آنچه امروزه مىتواند عللِ انقلاب ها و بىثباتىها باشد، عامل اخلاقى و معنوى است و باید آن را جدى گرفت (دانیل شیرو، ص 515).
مایکل پولانینى نیز به این نتیجه مىرسد و مىگوید: «نظامى که بر واژگونگىِ مطلق اخلاق بنا شده باشد، ذاتاً ناپایدار است».
براساس تحقیقى که در مؤسسه تکنولوژى ماساچوست (M.I.T) صورت گرفته است، در جوامع خودکامه دروغگویى و تزویر، سىبار بیش از جوامع مردمسالار هست؛ یعنى در این جوامع مردم عملاً بىاخلاقى را از رهبران خود مىآموزند.
تابعيت سياست از اخلاق
ديدگاه اسلام آن است که سياست بايد مطابق با اعتقادات و ارزشهاي ديني و مسير حرکت آن هدايت به سمت کمال، فضيلت و سعادت انسان و جامعه باشد. هرگاه سياست تابع اخلاق باشد، جهان بر اساس معيارهاي اخلاقي و انساني حکومت ميشود و آرامش جهاني را به ارمغان ميآورد و جنگ و چپاول از آن رخت برميبندد. (اخلاق و سياست در انديشه و رفتار سياسي امام علي(ع)، محمدعلي برزگر: 29 28)
به عبارتي اخلاق، منش و سيرت سياست، و سياست صورت ساختاري، روش و سير راهبردي و کنش عمومي و فرابردي اخلاق تلقي ميشود. به عبارت ديگر، اخلاق نظام هنجاري و ارزشها، منش، درونداشت، ملکات، عادات و سيرت تا سرحد هويت و حتي شخصيت فردي افراد، گروهها و اجتماعات نظام و جامعه آن بوده و سياست و سير و ساختار سياسي، صورت، علت صوري و صورت علّي و سامانبخش جامعه، نظام و افراد و گروههاي اجتماعي مربوطه محسوب ميشوند. لذا ميان اخلاق و سياست رابطه علّي و معلولي برقرار است. در قرآن چنين برداشت ميشود که:
تغيير برون، سرنوشت، سياست و ساختار راهبردي ملتها به عنوان متغير وابسته و تابع، معلول و مرهون و در گرو تغيير درون، سرشت هويت، فرهنگ و اخلاق آنها ميباشد.
إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتىَ يُغَيرُّواْ مَا بِأَنفُسِهم
يقيناً خدا سرنوشت هيچ ملتى را [به سوى بلا، نكبت، شكست و شقاوت] تغيير نمىدهد تا آنكه آنان آنچه را [از صفات خوب و رفتار شايسته و پسنديده] در وجودشان قرار دارد به زشتىها و گناه تغيير دهند (رعد، آية 11)
ديدگاه اسلام آن است که سياست بايد مطابق با اعتقادات و ارزشهاي ديني و مسير حرکت آن هدايت به سمت کمال، فضيلت و سعادت انسان و جامعه باشد.هرگاه سياست تابع اخلاق باشد، جهان بر اساس معيارهاي اخلاقي و انساني حکومت ميشود و آرامش جهاني را به ارمغان ميآورد و جنگ و چپاول از آن رخت برميبندد (محمدعلي برزگر: 29 28).
فارغ دانستن سیاست از اخلاق به معناى آن است که دولت مجاز باشد همه تعهدات حقوقى و سیاسى خود را زیر پا گذارد و شهروندان آزاد را به بردگانى در خدمت خود تبدیل کند.
تکیه بر نظریه یگانگى اخلاق و سیاست به معناى نادیده گرفتن دشوارىهاى خاص عرصه سیاست نیست، اما این دشوارى نمىتواند به معناى حذف اخلاق از عرصه سیاست باشد.
اگر اخلاق را از سیاست جدا دانستیم، در آن صورت هرگونه تقلب انتخاباتى، زیر پانهادن تعهدات و وعدههاى انتخاباتى مجاز خواهد بود و دیگر نمىتوان دولتى را به دلیل چنین خطاهایى محاکمه کرد و یا حتى مقصر دانست و این، بازىاى است که ورود به آن بسیار خطرناک است.
دشوارى دیگر این باور آن است که هیچ معیار بیرونى وجود ندارد تا نشان دهد چه الزاماتى در سیاست وجود دارد که بر اساس آنها، در مواردى خاص از اصول اخلاقى تخطى کرد و این جاست که خود سیاستمداران هر جا خواستند مىتوانند به بهانه ضرورتهاى سیاسى، شهروندان خود را فریب دهند و به سود خود و بر خلاف منافع و خواستههاى شهروندان خویش عمل کنند.
همراهی اخلاق و سياست
در دین اسلام، عمدهترین منبع هدایت و راهبری اخلاق انسان در عرصه زندگی فردی و اجتماعی، قرآن کریم است و در کنار این منبع عظیم الهی، منابع دیگری نظیر: سنت، عقل و اجماع قرار دارد .
به طور کلی از دیدگاه اسلام اخلاق عبارت است از «مجموعه ملکات نفسانی ، صفات وخصائص روحی که انسان را به سمت تعالی و سعادت هدایت میکند.
در اسلام علماخلاق بعد از علم الهیات و خداشناسی از مهمترین امور انسان در عرصه زندگی معنوی به شمار میآید. در اینباره امام موسی کاظم علیهالسلام میفرمایند :
«لازمترین علم آن است که تو را به پاکسازی دل و (تهذیب باطن) رهبری کند وتباهی و فساد دل را بر تو آشکار سازد »
در تفکر اسلامی، برخلاف مکاتبی که خاستگاه و پشتوانه اخلاق را وجدان، عرف و . . . تلقی میکنند، عقیده بر این است که وجدان بشری به تنهایی قادر به هدایت انسان نیست بلکه باید به آن ایمان به خدا و آموزههای وحیانی افزوده شود.
چرا که تمام فضیلتها و کمالات بشری در فراسوی انگیزههای سودمندی، لذت و سعادت مطرحاست و مبتنی بر رابطه معنوی و رضایت خداوند متعال میباشد .به عبارت دیگرخاستگاه اولیه اخلاق در بینش اسلامی ، دین و تعالیم مذهبی میباشد .
اهمیت اخلاق در اسلام چندان است که پیامبر آن در سخنی مشهور فلسفه بعثتخویش را تکمیل و تتمیم فضیلتهای اخلاقی میداند : «بعثتُ لاُتِمّم مکارمَ الاخلاق»(بحار، ج 16، ص 210؛ ج 70، ص 372)
جاودانهترین اثر دین اسلام که قرآن است، کتابی است سرشار از آموزههای اخلاقی. در این کتاب به آیات زیادی درباره آموزههای اخلاقی مانند قسط و عدل، ظلمستیزی، امانتداری، صلحطلبی، وفای به عهد، صداقت و آزادی برمیخوریم که به برخی از آنهااشاره میشود :
«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ که هدف از ارسال پیامبران را برقراری قسط و عدل در جامعه معرفی میکند (حدید،آیه 25).
«وَلِکُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضِیَ بَیْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ» (یونس،آیه 74). که هدف ازآمدن انبیاء را برقراری عدالت و ظلمستیزی میداند .
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» (مائده،آیه 1). این آیه میتواند مبنای روابط سیاسی و بستن قراردادها و پیمانها باشد .
«وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کَانَ مَسْؤولاً» (اسراء، آیه 34). که هر کس در مقابل عهد و پیمانها مسئول هست .
به هر روی آیات زیادی دال بر رابطه اخلاق و سیاست در قرآن آمده است که در این مقال، مجالی برای توضیح بیشتر نیست.
در اسلام حکومت و حاکمیت با واژههای ولایت و خلافت مترادف است و منشاءقدرت سیاسی و اقتدار ، خداوند متعال است. به طوری که در قرآن کریم به این مطلب اشاره شده «أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً»«تمام قدرت و اقتدار از آن خداست .»
(بقره، آیه 165). به علاوه هرچه قدرت و صاحب قدرت و منصبی به جز اراده و خواست خدا و از جانب او وجود ندارد «لاَقُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ»(کهف، آیه 39)
بنابراین در اندیشه سیاسی اسلام هیچ صاحب قدرتی در عالم وجود ندارد و همه قدرتها به موهبت الهی در سلسله مراتب ولایت و حاکمیت خداوند روی زمین به وجود میآیند.
تفکر شیعی، در حوزه ولایت تشریعی، حاکم و ولی که دستگاه قدرت و اعمال حاکمیت در جامعه به او تفویض گردیده در تمام حوزههای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و قضایی اعمال قدرت میکند.
این قلمرو اطاعت و فرمانبرداری از دستور او نه تنها جنبه اخلاقی دارد بلکه به دلیل رابطه اقتدار و حاکمیت سیاسی حاکم با دستگاه قدرت الهی جنبه دینی و اعتقادی نیز پیدا میکند.
نتیجه، انحرافات اجتماعی و نقض قوانین و عرف و سنت نه تنها مجازات دنیوی و عینی دربرداشته بلکه به عنوان عصیان وگناه مشمول عقوبت اخروی میگردد.
این وضعیت در واقع همان مقوله تلفیق اخلاق دینی با سیاست است که در فرهنگ تشیع آثار و پیامدهای مهمی را در برخواهد داشت .
در ادبیات سیاسی اسلام، اخلاق و سیاست علاوه بر تکیه بر ایمان، خاستگاهی عقلی نیز دارد. به این معنا که در حوزه عقل عملی سه محور اصلی وجود دارد که عبارت است از سیاست مدن، تدبیر منزل و اخلاق.
لذا از این دیدگاه ، حوزه عقل عملی همان بایدها و نبایدها را که در اخلاق بحث میشود مشخص میکند. به اعتقاد برخی ازمتفکران احکام اسلام نمیتواند جدای از عقل عملی باشد که این مطلب اشاره دارد به قاعده معروف «کلّما حکم به العقل حکم به الشرع».
که مراد از عقل در این قاعده همانعقل عملی است. به هر حال در بینش اسلامی بین اخلاق و سیاست رابطه عمیقی وجوددارد و سیاستی شایسته و بایسته تلقی میشود که مبتنی بر مولفهها و معیارهای اخلاقی باشد.
در دین اسلام، عمدهترین منبع هدایت و راهبری اخلاق انسان در عرصه زندگی فردی و اجتماعی، قرآن کریم است و در کنار این منبع عظیم الهی، منابع دیگری نظیر: سنت، عقل و اجماع قرار دارد.
به طور کلی از دیدگاه اسلام اخلاق عبارت است از «مجموعه ملکات نفسانی ، صفات وخصائص روحی که انسان را به سمت تعالی و سعادت هدایت میکند.در اسلام علم اخلاق بعد از علم الهیات و خداشناسی از مهمترین امور انسان در عرصه زندگی معنوی به شمار میآید.در اینباره امام موسی کاظم علیهالسلام میفرمایند :
«لازمترین علم آن است که تو را به پاکسازی دل و (تهذیب باطن) رهبری کند و تباهی و فساد دل را بر تو آشکار سازد»
در تفکر اسلامی، برخلاف مکاتبی که خاستگاه و پشتوانه اخلاق را وجدان، عرف و…تلقی میکنند، عقیده بر این است که وجدان بشری به تنهایی قادر به هدایت انسان نیست بلکه باید به آن ایمان به خدا و آموزه های وحیانی افزوده شود.چرا که تمام فضیلت ها و کمالات بشری در فراسوی انگیزه های سودمندی، لذت و سعادت مطرحاست و مبتنی بر رابطه معنوی و رضایت خداوند متعال میباشد .به عبارت دیگرخاستگاه اولیه اخلاق در بینش اسلامی، دین و تعالیم مذهبی میباشد.
اهمیت اخلاق در اسلام چندان است که پیامبر آن در سخنی مشهور فلسفه بعثتخویش را تکمیل و تتمیم فضیلتهای اخلاقی میداند : «بعثتُ لاُتِمّم مکارمَ الاخلاق»(بحار، ج 16، ص 210؛ ج 70، ص 372)
جاودانهترین اثر دین اسلام که قرآن است، کتابی است سرشار از آموزههای اخلاقی.در این کتاب به آیات زیادی درباره آموزههای اخلاقی مانند قسط و عدل، ظلمستیزی، امانتداری، صلحطلبی، وفای به عهد، صداقت و آزادی برمیخوریم که به برخی از آنها اشاره میشود :
«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ که هدف از ارسال پیامبران را برقراری قسط و عدل در جامعه معرفی میکند (حدید،آیه 25).
«وَلِکُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضِیَ بَیْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ» (یونس،آیه 74).که هدف ازآمدن انبیاء را برقراری عدالت و ظلمستیزی میداند.
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» (مائده،آیه 1).این آیه میتواند مبنای روابط سیاسی و بستن قراردادها و پیمانها باشد.
«وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کَانَ مَسْؤولاً» (اسراء، آیه 34).که هر کس در مقابل عهد و پیمانها مسئول هست.به هر روی آیات زیادی دال بر رابطه اخلاق و سیاست در قرآن آمده است که در این مقال، مجالی برای توضیح بیشتر نیست.
در اسلام حکومت و حاکمیت با واژههای ولایت و خلافت مترادف است و منشاءقدرت سیاسی و اقتدار ، خداوند متعال است.
به طوری که در قرآن کریم به این مطلب اشاره شده «أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً»«تمام قدرت و اقتدار از آن خداست.»(بقره، آیه 165).به علاوه هی چقدرت و صاحب قدرت و منصبی به جز اراده و خواست خدا و از جانب او وجود ندارد «لاَقُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ» (کهف، آیه 39).
بنابراین در اندیشه سیاسی اسلام هیچ صاحب قدرتی در عالم وجود ندارد و همه قدرتها به موهبت الهی در سلسله مراتب ولایت و حاکمیت خداوند روی زمین به وجود میآیند.
تفکر شیعی، در حوزه ولایت تشریعی، حاکم و ولی که دستگاه قدرت و اعمال حاکمیت در جامعه به او تفویض گردیده در تمام حوزههای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و قضایی اعمال قدرت میکند.
این قلمرو اطاعت و فرمانبرداری از دستور او نه تنها جنبه اخلاقی دارد بلکه به دلیل رابطه اقتدار و حاکمیت سیاسی حاکم با دستگاه قدرت الهی جنبه دینی و اعتقادی نیز پیدا میکند.
نتیجه، انحرافات اجتماعی و نقض قوانین و عرف و سنت نه تنها مجازات دنیوی و عینی دربرداشته بلکه به عنوان عصیان وگناه مشمول عقوبت اخروی میگردد.این وضعیت در واقع همان مقوله تلفیق اخلاق دینی با سیاست است که در فرهنگ تشیع آثار و پیامدهای مهمی را در برخواهد داشت.
ادبیات سیاسی اسلام، اخلاق و سیاست علاوه بر تکیه بر ایمان، خاستگاهی عقلی نیز دارد.به این معنا که در حوزه عقل عملی سه محور اصلی وجود دارد که عبارت است از: سیاست مدن، تدبیر منزل و اخلاق.لذا از این دیدگاه، حوزه عقل عملی همان بایدها و نبایدها را که در اخلاق بحث میشود مشخص میکند.
به اعتقاد برخی از متفکران احکام اسلام نمیتواند جدای از عقل عملی باشد که این مطلب اشاره دارد به قاعده معروف «کلّما حکم به العقل حکم به الشرع» که مراد از عقل در این قاعده همان عقل عملی است.به هر حال در بینش اسلامی بین اخلاق و سیاست رابطه عمیقی وجود دارد و سیاستی شایسته و بایسته تلقی میشود که مبتنی بر مولفه ها و معیارهای اخلاقی باشد.«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» که هدف از ارسال پیامبران را برقراری قسط و عدل در جامعه معرفی میکند (حدید،آیه 25).
رابطه اخلاق و سیاست در آیات و روایات
پیغمبر خاتم(ص) هدف از رسالت خود را مکارم اخلاق ذکر کردند: «انما بعثت لا تمم مکارم الاخلاق». البته این دعوت، مستدل، متناسب با ظرفیتها و قابلیتها و با تکیه بر بسترسازی صورت میگیرد و رفتار اخلاقی در صورت «اختیاری بودن» معنا مییابد؛ اختیاری که از معرفت و آگاهی از یکسو و ایمان و اعتقاد از سوی دیگر، انسانیت انسان را رشد میدهد.
انسان کامل از دید قرآن، انسانی نیست که زندگی خوب را به این جهان محدود، منحصر کند و آن را بهصورتی نامعتدل و بیمارگونه تنها در برخی جنبههای صرف مادی یا معنوی دنبال کند، بلکه انسانی است که توانسته بر نفس امارهاش غلبه کند و از جهاد اکبر سربلند بیرون آید؛ یعنی عقل بتواند آزادانه حکومت کند؛ البته عقلی که به مدد ایمان، منشأ عمل صالح به قصد قربت میگردد و نه عقل مادیاندیش و خدمتگزار هواهای نفسانی. مرحوم «علامه جعفری» دراینزمینه نکتة قابلتوجهی را گوشزد کردهاند:
این عقل جزئی تجربی، قلمروی دارد، به زور وادارش نکنید از آن قلمرو تجاوز کند؛ زیرا در نخستین مرحله، ریشههای خود را آتش زده و شعلهور خواهد ساخت و نیز باید بگوییم که عقل و خرد، غیر از عاقل و خردمند است؛ چون اینطور نیست که هرکسی اگر سرمایهای دارد میتواند از آن بهرهبرداری کند..
نکتة دیگر ضرورت ایمان و اعتقاد در رفتار اخلاقی و مؤمنانه است. مرحوم
علامه طباطبایی ایمان را اینگونه تعریف کردهاند: ایمان، عبارت است از جایگیرشدن اعتقاد در قلب.» خداوند در سورة بقره رمز هدایت و رستگاری را ایمان به وحی، غیب و آخرت بیان فرموده است:
الذین یومنون بالغیب و یقیمون الصلوة و مما رزقنهم ینفقون (سورة بقره، آیة 3)
آنان که به غیب ایمان دارند، و نماز برپا میدارند و از آنچه به ایشان روزی دادهایم انفاق میکنند.بنابراین با ایمان به هدفمندی و معنا داری هستی و باور به توحید و آخرت، اصول اخلاقی در اسلام، غیرقراردادی و ثابت میگردد؛ بدین معنا که بنای عالم مبتنی بر نظم و عدالتی است که طبق آن، رفتارها و کردارها مستوجب پاداش یا عقوبت هستند؛ بنابراین در این دیدگاه نسبیگرایی اخلاقی مورد قبول نیست.
با درنظر داشتن هدف خلقت و وجوه مادی و معنوی انسان، جهاد اکبر به معنای سازندگی شخصیت است؛ زیرا همانگونه که شهید «مرتضیمطهری» نیز تأکید کردهاند: کار دین و رسالت دین، نکوهش محور غرایز نیست؛ تعدیل، اصلاح، رهبری و حکومت و تسلط بر آنها است؛ چون غرایز را نمیتوان و نباید از بین برد.
با توجه به این مقدمات روشن میشود که در اسلام، اخلاق متکی به خدای یکتا (توحید) و دین و در ارتباط تنگاتنگی با آنها مطرح است و با توجه به رویکرد اجتماعی سیاسی دین اسلام، اخلاق اسلامی نیز جنبة اجتماعی سیاسی دارد؛ بههمین دلیل نیز سیاست، قدرت و حکومت جملگی ابزارهای زنده نگاهداشتن اصول اخلاقی با مسوولیت امر به معروف و نهی از منکر هستند.
درواقع جامعه و سیاست از دیدگاه اسلامی، حاملان اخلاق و متعهد به آن هستند و از آنجا که این اصول مانند هر اصلِ دیگری نیاز به ضمانت اجرایی دارد، طبیعی است که فرد و جامعه و سیاست بهطور مشترک البته هر یک به فراخور خود مسوول باشند؛ مسوولیتی که نشانگر حراست از انسانیت انسان است: کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته.
چنانکه مرحوم شیخ محمد حسین کاشف الغطاء روحانی بزرگ و مرجع عالیقدر زمان خود وقتی از او در مورد سیاست پرسیدند ، در جواب گفت: اگر معنی سیاست خیرخواهی و خدمت و راهنمایی و جلوگیری از فساد و خیانت و نصیحت زمامداران و توده مردم و برحذر داشتن آنان از گرفتار شدن در زنجیر استعمار و بندگی و جلوگیری از افکندن دامها و غلها برگردن ملت ها و کشورهاست ، اگر معنی سیاست این است. آری ما تا فرق سرمان درآن غرقیم و این از واجبات است ، خودم را پیش خدا و وجدان مسئول می بینم این هدف بزرگ و پیشوایی مهم و خلافت خدایی است
یا داوود انا جعلناک خلیفه فی الارض فاحکم بین الناس بالحق
ای داوود ما تو را جانشین خود در زمین قرار دادیم پس در بین مردم به حق حکومت کن.
مرحوم کاشف الغطا می گوید: سیاست ، سیاست پیغمبر و ائمه است. سیاستی که از هرگونه هوی و هوس و طمع و آلودگی پاک است.
ولاتتبع الهوی فیضلک عن سبیل الله
سپس وی به قسم دوم سیاست ،که از نظر اسلام محکوم و مردود است ، اشاره می کند و می گوید:
اگر معنی سیاست ، ایجاد فتنه و اغتشاش و برادرکشی است تا به حکومت برسند و بر تخت های نرم تکیه زنند ، وحشیانه و خشونت آمیز نسبت به ملت رفتار کنند و برای تأمین منافع شخصی از قدرت و نفوذ خویش سوء استفادهنمایند و برای اجنبی دلالی کنند تا- ولو با ریختن خونها باشد- آنها را بر ملت و مملکت خویش مسلط سازند. اگر سیاست این است من ازآن به خدای دانا و شنوا پناه می برم( نعوذ بالله من الشیطان الرجیم اللعین)
اخلاق و سیاست از دیدگاه اندیشمندان اسلامی
رابطه اخلاق و سیاست از دیدگاه امام علی(ع)
اگر سیاست حضرت علی«ع» را با معیارهای اسلامی ارزیابی کنیم ، علی«ع» در صف اول سیاستمداران راستین جلوه خواهد نمود . تمام مؤلفه های تشکیل دهنده اندیشه امام علی«ع» درباره سیاست ، از قرآن و سنت پیامبر اکرم «ص» گرفته شده استاو به اسلام ایمانی عمیق داشت و در عمل کاملاً به اصول اخلاقی آن پایبند بود.
در واقع شخصیتی که اسلام از امام علی«ع» پدید آورد ، شخصیتی کاملاً اخلاقی بود که جز حقیقت به هیچ چیز نمی اندیشید. از سوی دیگر ، اندیشه های امیر مؤمنان درباره سیاست اخلاقی ، در فضایی مطرح شده است که امام در مقابل غیر معتقدان به اخلاق قرار داشت.مبنای اخلاقی از دیدگاه امام علی«ع» حق مداری و دستورهای الاهی است.
از دید حضرت علی«ع» عدالت عنصر ذاتی و مهمترین رکن سیاست است. به همین دلیل حضرت تمام توان خویش را برای مبارزه با بی عدالتی به کار برد تا اصول اخلاقی را در مردم و در میان زمامداران پایدار کند. علی «ع» بهترین سیاستها را «عدالت» معرفی کرده و فرموده است : « خیرالسیاسات العدل» «بهترین سیاستها عدالت است». امام«ع» سیاستی راازعدل که ناشی می شود ، در سه چیز می داند و می فرماید :
سیاسه العدل ثلاثه: لین فی حزم ، و استقصاء فی عدل و افضال فی قصد
- نرمی کردن ئو درشتی ننمودن با مردم است.
- در دادگری و احقاق حقوق مردم کار را به نهایت رساندن.
- احسان کند با مردم در میانه روی که به اسراف نرسد.
بی تردید در اندیشه اخلاقی حضرت ، هرگز تفکیک اخلاق فردی واخلاق سیاسی مشاهده نمی شود و برضرورت تلازم اخلاق فردی و اخلاق سیاسی تأکید می کند. اخلاق فردی در پی فضیلت و سعادت فردی و اخلاق سیاسی به دنبال فضیلت و سعادت جمعی است. حضرت علی«ع» که مظهر عینی و تجسم مطلق اخلاق فردی بود و قرب الهی را غایت نهایی زندگی می دانست، در سیاست به دنبال سعادت جمعی بود. این امر دو بعد دارد:
پایبندی حضرت به اخلاق در امور سیاسی ، بخش جدایی ناپذیر اندیشه اخلاقی اوست. اگر امام نمی تواند در زندگی فردی خویش ، امر غیر اخلاقی مرتکب شود ف در سیاست نیز به طریق اولی قادر به چنین کاری نیست؛ چون بقا هدف نهایی و غایت اصلی زندگی او که قرب الهی و سعادت اخروی است ، کاملاً تضاد دارد. بنابراین ، حضرت علی«ع» نمی تواند تفکیک اخلاق فردی از اخلاق سیاسی را بپذیرد.
هدف حضرت علی«ع» در سیاست ، هدایت مردم بسوی سعادت است و این جز با پایبندی حکومت و کارگزارانش به اصول اخلاقی در سیاست ممکن نیست. یعنی علاوه بر سعادت فردی ، سعادت جمعی نیز هدف حضرت علی«ع» شمرده می شود.
همچنین رفق و مدارا و بردباری در عالم سیاست آنچنان لازم و ضروری است که امام علی«ع» می فرماید : الحلم رأس السیاسه
و نیز فرموده : فضیله الریاسه حسن السیاسه» «فضیلت و افزونی مرتبه ریاست در نیکویی سیاست است .
و امیرمؤمنان علی«ع» اطاعت آن حاکمی را واجب می داند که دارای حسن سیاست باشد و می فرماید :
من حسنت سیاسته وجبت طاعته
هر که سیاست او نیکو باشد ، اطاعت و فرمانبرداری او واجب می شود.» علی«ع» از زمره جاودانان ، از رهبران بزرگ بشریت است ، سخن از وی سخن از تاریخ نیست و سخن از روز است . سخن از ابدیت است.
سخن از همیشگی خروشان و شکوفان و پرفروز است. این زنده جاوید ، چهارده قرن – به حساب ما- پس از مرگ جسمانیش همچنان امروز نیز بر دلها ، حکومت می کند و هنوز پرتو وجودش نه تنها در حیات ما ، بلکه در حیات جهان معاصر «حادثه ای کم نظیر» را پدید می آورد. ارتباط اخلاق و سیاست در اندیشه و عمل حضرت بسیار است که از گنجایش این کتاب بیرون می باشد. و همین بس که حضرت علی«ع» خود سرمشق رعایت اخلاق در حکومت برای تمام مردم دورانهای گذشته و آینده می باشند .
2)فارابی
ابونصر فارابی بزرگترین فیلسوف سیاسی جهان اسلام است. فارابی همانند اغلب فیلسوفان جهان اسلام که بر پیوند اخلاق و سیاست تاکید داشته اند
در اندیشه ایشان به هیچ وجه تصویری از جدایی این دو عنصر وجود ندارد به این معنا که پرداختن به اخلاق بدون توجه به سیاست و بلعکس آن ممکن نیست.
هر چند فارابی در ابتدای بحث خودش در تقسیم نبوی علوم، سیاست را ذیل علم مدنی قرار می دهد. ولی در باب علم مدنی معتقد، علم مدنی از اخلاق و سجایا و عاداتی که افعال و رفتار ارادی از آنها سرچشمه می گیرند نشآت میگیرد. به عبارتی فارابی علم مدنی را هم متامل اخلاق و هم متامل حکومت و سیاست می داند .ضمنا علم مدنی را به دو جزء نظری وعملی تقسیم می کند : در قسمت نظری به شناسایی سعادت و در قسمت عملی به نحوه تحقق این سعادت که در جامعه امکان پذیر است، می پردازد.
مدینه فاضله ای که فارابی ترسیم می کند و قراراست در آن انسان به هدف غایی خود که سعادت است بپردازد ، مطابق نظام فلسفی است که قبلا تشریح کرده است.
فارابی پس از تشریح نظام خلفت و پیدایش اجسام آسمانی و شکل گیری افلاک به پیدایش انسان و به تبع آن جامعه می پردازد و بر این اساس درباره مدینه فاضله خود توضیح داده و مدینه های مخالف آن را نیز توضیح می دهد. در راس مدینه فاضله، رئیس اول است که آگاه به خیر و مصلحت افراد جامعه می باشد.
وظیفه اوست که افراد جامعه را به سعادت که عبارت از خیر مطلق می باشد رهنمون کند .رئیس اول که قرار است انسانها را به سوی سعادت رهبری نماید، خود لازم است که از فضایل اخلاقی ، نظری و عملی برخوردار بوده تا شایستگی این جایگاه را داشته باشد .
در نتیجه این بحث می توان گفت که از دید فارابی و با پیش فرض عدم انفکاک سیاست و اخلاق، غرض انسان رسیدن به سعادت است .اما این سعادت جز در جامعه یا مدینه محقق نمی شود .انسان در جامعه امکان رسیدن به کمال را می یابد.
البته منظور فارابی این نیست که انسان باید مطیع جامعه باشد .بلکه می خواهد بگوید جامعه هدفی جز کمال آدمی ندارد و آدمی نیز جز از طریق جامعه به این کمال که همان سعادت وی است ، دسترسی پیدا نمی کند.
بنابراین همانطور که قبلا نیز گفته شد، در دستگاه فلسفی فارابی اصلا تصوری از جدایی سیاست و اخلاق نیز دیده نمی شود. هدف انسان سعادت است و رسیدن به کمالات .این امر نیز تنها در جامعه و از طریق سیاست و حکومت میسر است .
3) ابن سینا
ابن سینا در مسائلی چون سیاست و بویژه در باب اخلاق سیاسی یعنی مجموعه صفات واخلاقی که هر انسان دراجتماع باید بدان آراسته باشد تا درزندگی خوشبخت شود نیز مباحثی هرچند مختصر ولی بسیار مهم ارائه کرده است. ابن سینا برخلاف فارابی که از اعم به اخص بحث می¬کرد، برای رسیدن به سیاست مدنی ابتدا از معرفت نفس آغاز می کند.
و بر همین اساس ابتدا اخلاق فردی را مد نظر قرار و ترجیح می دهد که نخست درباره خود آدمی سخن بگوید. چرا که معتقد است اصلاح اجتماع وابسته به اصلاح تک تک افراد جامعه است. هر کس اول خود را اصلاح می کند و بعد به اصلاح جامعه و دیگران می پردازد.
از آنجا که آدمی مرکب از نفس ناطق (عقل) و جسم مادی است باید از اصلاح نفس شروع کرد. چرا که با سیطره عقل کارها اصلاح می پذیرد. نفس چونکه غرقه درماده است معایب زیادی دارد.
این معایب راه وصول به سعادت را لغزان می کند. بنابراین ابتدا باید با قوه عقل در معایب نفس خود اندیشید تا بتوان آنها را از بین برد.
ابن سینا معقتد است که نیازمندترین مردم به اصلاح روسا، هستند، چرا که آنها به سبب غفلتشان از خود، تملق گویی مردم، اندرز ناپذیری و امتناع مردم از اظهار بدی هایتان و آگاه ساختن آنها بر عیوب خود از صالحان فاصله بسیاری دارند.
ابن سینا بعد از بحث سیاست نفس به سیاست منزل توسط فرد می پردازد. دست آخر ابن سینا هدف نهایی و آرمانی مدنیت یک جامعه سیاسی، را رسیدن به سعادت می داند.
وی سعادت را در رسیدن به چهار نوع التذاذ: عقلی، حسی، عالی، پست تعریف می کند که عالی ترین مرحله آن سعادت نفوس است، که پس از مرگ برای انسانهای شایسته حاصل می شود.
شیخ الرئیس قانون و سیاست را که دو رکن اصلی یک جامعه متمدن است، به انبیاء اختصاص می دهد. به عقیده وی پیامبر، قانونگذار و سیاستمدار برجسته جامعه به شمار می رود و تنها اوست که می تواند این دو مسئولیت را بر عهده داشته باشد.
همانطور که درابتدای بحث هم اشاره شد مباحث فلسفه سیاسی ابن سینا پراکنده هستند و از انسجام خاصی برخوردار نیستند. ابن سینا به جای آنکه از اخلاق سیاسی سخن بگوید بیشتر بر اخلاق فردی تاکید کرده است. او در نهایت به تدبیر منزل می پردازد.
اصولاً فارابی اهمیت خاصی به علم مدنی و مدینه می دهد و درجستجوی مدینه آرمانی خود است تا انسانها در آن به سعادت و آرامش برسند.
اما به نظر می رسد ابن سینا چنین اهتمامی ندارد. چرا که در مباحث خود به نحوی منسجم به علم مدنی و اخلاق سیاسی نپرداخته است. نظرات سیاسی ابن سینا بیشتر تکرار سخنان فارابی است بدون اینکه نظری مبتکرانه را بیان کرده باشد.
4) خواجه نصیر الدین طوسی
مهمترین کتاب خواجه نصیرالدین طوسی که به بحث ما نیز مربوط می شود کتاب اخلاق ناصری است . کتاب اخلاق ناصری با الهام از کتاب تهذیب الاخلاق مسکویه رازی و با تاسی از اخلاق نیکوماخوس ارسطو که معتقد اخلاق بخش غیر قابل تفکیک حکمت عملی است به رشته تحریر درآمده است.
در کتاب «اخلاق ناصری» درباره اخلاق ملوک چنین آمده است: سیاست ملک که ریاست ریاسات باشد، بر دو گونه بود و هریکی را غرضی باشد و لازمی.
اما اقسام سیاست: یکی سیاست فاضله باشد که آن را «امامت» خوانند و غرض از آن تکمیل خلق بود و لازمش نیل به سعادت و دوم سیاست ناقصه بود که آن را تغلب خوانند و غرض از آن استعباد خلق بود و لازمش نیل شقاوت و مذمت.
آنچه در گفتار خواجه نصیر الدین طوسی در باب اخلاق سیاسی قابل تأمل است، لزوم غلبه بر شهوات، تهذیب نفس، و تعدیل غضب برای حاکم اسلامی است.
خواجه نصیرالدین توسی نیز اخلاق و سیاست را در بخش حکمت عملی و حکمت نظری تقسیم بندی می کند. حکمت عملی شامل سه بخش سیاست نفس، تدبیر منزل و سیاست مدن است.
او حکمت مدنی را نظر به قوانینی کلی که مقتضی مصلحت عموم باشد می داند در جهت تعاون و سیر کمال حقیقی. او نیز مانند فارابی و دیگران سعادت حقیقی را در مدینه می داند و به تقسیم بندی مدینه به فاضله و غیرفاضله مبادرت می کند.
وی در همین راستا چهار نوع سیاست را مشخص می کند.
- اول سیاست ملک است که همان سیاست فضلا و تحقق فضیلت محسوب می شود. این نوع سیاست در واقع همان مدینه فاضله است.
- دوم سیاست غلبه می باشد که نوع پست سیاست است.
- سوم سیاست کرامت است که همان مدینه کرامیه فارابی است.
- چهارمی از سیاست یاد می کند که آن را “جماعت” می نامد. منظور وی از این نوع سیاست ، تدبیر بر اساس قوانین و نوامیس الهی است . مباحث خواجه چه در سیاست نوع اول یعنی سیاست ملک و چه در بحث مدینه فاضله متوجه کسی است که شایستگی اداره چنین مدینه ای یا اعمال چنین سیاستی را دا
- شته باشد. وقتی که خواجه ویژگیهای چنین شخصی را برای اداره مدینه برمی شمارد به فیلسوف حاکم افلاطون و امامت در اندیشه شیعه نظر دارد.
شخصی که چنین ویژگی هایی را دارا است بدون شناسایی از طرف دیگران استحقاق “ملک علی الاطلاق” بودن را دارا است. در واقع برای هدایت و رهبری افراد جامعه به سمت سعادت و خیر برای تشکیل چنین مدینه ای و با رهبری چنین شخصی الزامی است.
بطور کلی باتأمل در آثار خواجه مي توان گفت كه وي در خصوص رابطه اخلاق و سياست، بر این باور است که بین این دو مقوله ارتباط معناداری بر قرار است و لذا ضمن اینکه از اخلاق به عنوان مقدمه و کلید ورود به عرصه سياست یاد می¬کند ، معتقد؛ اخلاق، معيار تميز سياست فاضله از ناقصه است.