عنوان کتاب: اين نیز نمی گذرد
نويسنده: سیدابوالقاسم عابدی
در بخشی از این کتاب آمده:
فرداش داشتم وسایلم رو جمع می کردم که ننه رستم اومد کنار پنجره جوری که کسی نبینه یواشکی با اشاره کشوندم گوشه اتاق آخری. گفت سر راه رفتنت بیا خونه کارت دارم.
گفتم: بگو، گفت: جاش نیست جوون. منم با اینکه دل تو دلم نبود جریان چیه ژست منطقی گرفتم، گفتم: باشه؛ اما تا عصر وقت رفتن تمام دلم رو خورده بودم و حتی زودتر از وقت زدم بیرون که بفهمم چکارم داره. خونه ی ننه رستم هم مثل بقیه خونه ها جوری بود که از اول جاده که میومدی مهمون پیدا بود.
کلبه ای که بهش میومد یک روزی شاید گرم ترین کلبه ی روستا بوده. خواستم در بزنم که در باز شد. ننه رستم پشت در منتظر بود فقط صدای پای من بیاد تا در رو باز کنه. با سردی و ناراحتی که انگار هیچی از دیروز کم نشده بود پاکتی داد دستم و گفت:
- اینا مال رستمه. ازم خواسته بود برای شما پستش کنم. از ترس نامه رسون که خبرچین آ کرامته هیچوقت جرات نکردم، آخه رستم هیچوقت حرف بجا نمیزد حسابی ازش دلخور بود. من که سواد ندارم دادمش آ رمضون بیاره شهر پیداتون نکرده بود. بی زبون خودشو واسه این یک هفته زده بود کری. گرچه صدای اشرف هم از خداش بود نشنوه که جوابی هم نخواد بده.
-
ننه رستم جبار رو کسی کشته؟
- نه چطور مگه؟
- دیروز شما گفتین. البته از قول رستم.
- ننه رستم می گفت هرکسی بمیره کسی کشته اونو. حتی پیرمرد صد ساله ام می گفت خدا کشتش بالاخره.
خداحافظی کردم و زدم بیرون، اول آروم و متین و توی راه حسابی عجول. حس کردم چقدر دوس دارم همونجا بشینم و بخونم اما راهبر منتظر بود و من گفته بودم فقط کمی میرم روستا رو می گردم یاد کودکی رو زنده کنم، پس فرصتی نبود. چیزی بهم گفت نرو شهر. خودمو رسوندم به مش قنبر، راهبر روستا و گفتم تو برو، من آخر هفته میام. اخمی کرد و غر زد که:
-
منتظر تو این همه موندیم حالام میگه نمیام.
و با ماشین قراضه ی خالیش راه افتاد. شب به زن عمو بغچه گفتم کتابی باید بخونم. چراغی برام پر نورتر مهیا کرد. همه که خوابیدن پاکت رو باز کردم.
اولین چیزی که جلب توجه می کرد دست خط زیبای رستم بود، اونقدر زیبا که دقایقی فقط محو خط شده بودم بدون اینکه محتویاتش رو بخونم. نامه چند صفحه هرکدوم با رنگی بود و نشون می داد در چند وقت جدا از هم نوشته شده.
دستخط ها فرق داشتن، برخی با کلمات مرتب و کوچک و تمیز که دقت و حوصله ی اون روزش رو نشون میداد و بعضی هم خطوط تیز و کلمات درشت که نشون می داد رستم چندان آروم نبوده…..
(اين نیز نمی گذرد)