عنوان کتاب: بخوانیم و بنویسیم
نویسنده: فریده ترقی
کتاب داستان بخوانیم و بنویسیم نوشته فریده ترقی، راه و رسم نویسندگی و داستاننویسی را به شما میآموزد. اگر رویای نویسنده شدن در سر دارید، این کتاب به شما کمک میکند تا به رویای خود دست یابید!
نوشتن ابزاری پررمز و راز و تواناست. میتواند به راحتی دست شما را از گوشه اتاقی ساکت بگیرد و در دنیاهای متفاوت بچرخاند. بخنداند، بگریاند، متأثر کند. جملات و تصاویری بسازد که برای همیشه در ذهن و روحتان ماندگار شود.
خواندن کتابهای خوب از نویسندگان مطرح کمک بسیار زیادی به نوشتن شما میکند تا بسیاری از تکنیکهای نوشتن را ناخودآگاه به کار ببرید. نویسندگی یک فرایند مهارتی است و مانند همه مهارتها قابلیت آموزش و یادگیری دارد.
چکیده ای از کتاب:
تعریف زبان و زبان داستان
زبان وسیلهای است برای بیان و انتقال افکار و احساسات. زبان شناسان معتقدند زبان انسان نشانههای ویژهای خاص خودش را دارد و آموختن زبان به حیوانات آموزش گفتار است نه زبان در علم زبانشناسی، زبان language و گفتار speech تعریفهای جداگانه دارند؛ زبان به نشانههایی گفته میشود که برای بیان معانی و ارتباط میان انسانها به کار میرود. زبان در مکاتب روانشناسی اینگونه تعریف میشود: “نوعی رفتار انسانی که دارای طرح است و این طرحها و الگوها بین امواج انرژی که از گوینده بیرون میآید ازیکطرف و وقایع بیرونی از طرف دیگر رابطه برقرار میکنند.”
زبان داستان
زبان در داستان وسیلهای است برای بیان درونیات، ذهنیات و افکار نویسنده تا بهوسیله آن، اطلاعات را به مخاطب خود برساند. زبان نگارش در واقع نشاندهنده احساسات، عواطف، خلقیات و ذات نویسنده است. مصطفی مستور میگوید: “زبان شیوه سخن گفتن نویسنده در داستان است که میتوان از سوی راوی یا خود نویسنده اختیار شود.
عناصری که به زبان هویت میدهند طیف گستردهای دارند که یکسوی آن قواعد دستوری و در سوی دیگر آن آرایههای زبان نظیر استعاره، تمثیل، ایجاز، اطناب، نماد، اسطوره، کنایه، قیاس و در انتها کارکردهایی نظیر طنز، توصیف و گفتگو وجود دارد. وقتیکه گفته میشود زبان داستان نمادین، استعاری، موجز، توصیفی، کنایی، طنز و یا محاوره ایست اشاره به یکی از عناصر مسلط زبان در روایت است.
نویسنده باید نسبت به جامعه و مردم آگاه بوده و دقت کند که زبان هر داستان با توجه به گونه شخصیت از لحن خاص خود استفاده میکند. لحن و زبان باید با زمان و عصر و مکان در داستان هماهنگی و همخوانی داشته باشد. زبان ما جدا از اندیشه ما نیست، هر کس همان جوری حرف میزند که فکر میکند.
این نکته را باید در مورد شخصیتهای داستان در نظر گرفت و به کار برد. سن و سال، جنسیت، طبقه اجتماعی در نحوه گویش و زبان اثرگذارند. مثلاً زبان مرد و زن و کودک یا معلم و شوفر تاکسی و دکتر با هم متفاوت است. گاهی در زبان داستان از زبان شاعرانه یا ادبی یا غیره بنا بر گونه شخصیت نیز استفاده میشود. زبانی که در داستاننویسی از آن استفاده میکنیم. زبان معیار نامیده میشود. زبان معیار بعضی از خصوصیتهای زبان گفتاری و برخی از خصوصیتهای زبان نوشتاری را دارا هست.
ویژگیهای زبان گفتاری
اولین خصوصیت زبان گفتاری کوتاهی جملات هست. در این زبان از کلمات ساده و خودمانی استفاده میشود مثلاً میگوییم “آسمون رو ببین ” و نمیگوییم ” نگاهی به آسمان بیفکن!” خصوصیت دوم زبان گفتاری، به هم ریختن ارکان جمله هست ما در حرف زدن روزمره قواعد و جایگاه فعل، فاعل، قید و…را به هم میریزیم.
مثال:” دوست داشتی ساندویچت رو؟” بهجای “آیا ساندویچت را دوست داشتی؟”
خصوصیت سوم این است که نشانهها در زبان گفتاری به هم میریزند. به قول فردیناند سوسور زبان گفتاری زبانی شلخته است ما در زبان گفتاری شکل واژهها را عوض میکنیم مثلاً بهجای “خیابان ” میگوییم “خیابون “، بهجای عدد ” شش “میگوییم عدد ” شیش ” …
خصوصیت چهارم، در زبان گفتاری حشو و زائده وجود دارد چیزهایی مثل “ااا… مممم…”و چیزهایی ازایندست که موقع حرف زدن زیاد به کار میرود. اینها گرچه در گپوگفت روزمره توجه را جلب نمیکند اما در زبان نوشتار استفاده نمیشوند.
ویژگیهای زبان نوشتاری
در زبان نوشتاری برخلاف زبان گفتار، جملات طولانیتر هستند. از کلمات ادبی استفاده میشود یا کلماتی که در مکالمات گفتاری جایی ندارند مثل مستحضر هستید. مستدعی است و امثالهم
در زبان نوشتار، ارکان جمله رعایت میشود. فاعل و فعل سر جای خودشان هستند و ما مجاز به جابهجا کردن آنها نیستیم. در زبان نوشتاری فرم صحیح کلمات حفظ میشوند و برخلاف زبان گفتار حشو نداریم.
زبان معیار
زبان معیاری زبانی است که برخی از خصوصیات خود را از زبان گفتاری و برخی را از زبان نوشتاری وام گرفته است. در زبان معیار از جملات کوتاه استفاده میکنیم. ارکان رعایت نمیشود. کلمات تغییر شکل نمیدهند و حشو نداریم. البته اینها اصول اولیه هستند بدیهی است که هر داستاننویسی پس از کسب مهارت میتواند آنها را به هم بزند. کما اینکه این اتفاق را در هنرهای دیگر نیز شاهد هستیم.
نقاشیهای پیکاسو تمام اصول اولیهای که در کلاسهای نقاشی تدریس میشود را به هم میریزد اما این عدم رعایت به دلیل عدم آگاهی از اصول نیست بلکه عامدانه و بر پایه اندیشهای است. در همینجا بد نیست تعریفی از گونه داشته باشیم. گونه شکلی از زبان است که نسبت گوینده و مخاطب را معلوم میکند. افراد یک جامعه بر حسب تحصیلات، شغل، موقعیت مکانی، زمانی و اجتماعی …نحوه حرف زدنشان متفاوت است. شما از نحوه صحبت کردن و واژههای مورداستفاده افراد میتوانید طبقه اجتماعی آنها را حدس بزنید.
زبان معیار، زبانی شاعرانه، رمانتیک، ادبی یا نخبهگرا نیست، بلکه تحلیلی و دانشگاهی و نظام وار هست. داستاننویسی فعالیتي زبانی است. پس اولین شرط موفقیت در این حوزه تسلط هر چه کاملتر نویسنده به زبان است. شکلی از زبان كه در داستاننویسی به کار میرود نثر است. اگر نویسنده با زبان داستان و زبان نثر ناآشنا باشد از سبکی نامناسب استفاده خواهد کرد.
البته علمگرایی عصر جدید باعث شده است که زبان دانش که زبانی ساده و دقیق است در زبان ادبیات، اعم از شعر و داستان و نمایشنامه تأثیر بگذارد و آن را به نحوی بیسابقه ساده و شفاف و دقیق کند. امروزه انسانها زبان مغلق و پرنقشونگار را دوست ندارند. ارسطو دراینباره میگوید: ِ “کمال طرز بیان در این است که درآنواحد شفاف باشد و پست نباشد “و نیز میگوید: “طرز بیان مغلق، درجاهایی بایسته است که قرار نیست منش یا اندیشهای نمایش داده شود. از دیگر سو هر جا منش یا اندیشه هست طرز بیان پر از نقش و نگار (پردهای) میشود که آنها را میپوشاند.”
به عبارتی سادهتر آدمهای عمیق، سعی میکنند آب را صاف نگهدارند تا عمقشان دیده شود اما کسانی که اندیشه عمیقی ندارند آب را گلآلود میکنند تا سطحی بودنشان مشخص نشود. اگر دغدغه عمیق بودن آثارتان را دارید سعی کنید پیش از هر کاری خود انسانی اندیشمند و عمیق باشید نه اینکه عمق را بهصورت یک ارزشافزوده به اثرتان اضافه کنید!” هنر برای سختتر نشان دادن مسائل ساده نیامده، برای ساده نشان دادن مسائل سخت آمده “
متأسفانه عدهای هستند که هنر را در پیچاندن یک حرف ساده و تبدیل آن به لقمهای ثقیل الهضم میدادند!
“کلهمعلق زدن و استفاده از چند زاویه دید عجیبوغریب و به کار بردن زبانی که برای فهمش باید رمل و اسطرلاب به کاربست، ششصد رفتوبرگشت زمانی در یک پاراگراف، کشمکشهای درونی خدا صفحهای و چیزهایی ازایندست، درک زیبایی را برای هر مخاطبی مخدوش میکند .
ادبیات داستانی و انواع داستان
ادبیات داستانی به شکلی از روایت میگویند که در همه یا بخشی از آن به رویدادهایی اشاره میکند که خیالی و ساخته ذهن نویسندهاند. در مقابل آن ادبیات غیرداستانی قرار دارد که عمدتاً به رویدادهای واقعی میپردازد (نظیر تاریخنگاری، زندگینامه نویسی)
ادبیات داستانی یا داستان تخیلی سبکی است که بخشی یا همه آن بهصورت حکایتی یا نقلی و به شیوه خیالی و تصوری نوشته میشود.
اگرچه سبک تخیلی توصیف، یک اثر ادبی است اما این سبک برای آثار موسیقی، فیلم، مستند و تئاتر نیز استفاده میشود. مثلاً فیلم “ارباب حلقهها” و داستان” آلیس در سرزمین عجایب “. برعکس سبک تخیلی سبک غیر تخیلی است که به موضوعات حقیقی مثل داستانهای تاریخی و زندگی نامه میپردازد.
انواع داستان
جمال میرصادقی در مورد انواع داستان میگوید:
“لغت داستان در زبان فارسي به معني قصه، حكايت، افسانه و سرگذشت بهکاررفته است و در ادبیات اصطلاحي عام به شمار میآید كه از یکسو شامل صور متنوع قصه میشود و از سوي ديگر انشعابات مختلف ادبيات داستاني از قبيل داستان كوتاه، رمان، داستان بلند و ديگر اقسـام اين شاخه از ادبيات خلاق را دربـر میگیرد. ”
الف-قصه
قصه در معنای لغوی به حكايت و سرگذشت میگویند. نوشتهای كه درونمایهی آن مربوط به گذشتههای دور است و بسياري از آدابورسوم و عقايد خرافي آن روزگار را در برمیگیرد. قصه منعکسکنندهی فرهنگعامه است. در قصه محور ماجرا را “حوادث خلقالساعه “میسازند. بهطورکلی این حوادث هستند که قصهها را به وجود میآورند و ركن اساسي و بنيادي آن را تشكيل میدهند. شخصیتها و قهرمانها، در قصه کمتر دچار دگرگونی میشوند و بيشتر دستخوش حوادث و ماجراهاي گوناگون هستند.
قصهها عموماً شكلی ساده و ابتدايي دارند و ساختار آنها نقلي و روايتي است. زبان اغلب قصهها به زبان گفتار و محاورهی عامهی مردم نزدیک است و از اصطلاحها و ضربالمثلهای عاميانه در آنها زیاد استفاده میشود. قصهها بیشتر بر عاطفه و احساس مخاطب اثر میگذارند تا بر اندیشه او
ب-داستان كوتاه
داستان كوتاه ترجمهای است از “Short story”و به داستانهایی گفته میشوند که معمولاً در محدوده بین هزار و پانصد تا پنج هزار کلمه هستند. ویژگیهای داستان کوتاه:
1- طرح منظم و مشخصي دارد.
2- يك شخصيت اصلي دارد.
3- اين شخصيت، در يك واقعهی اصلي ارائه میشود.
4- اجزاء آن باهم پيوند متقابل دارند.
5- تأثير واحدي را القا میکند.
6- كوتاه هست.
داستان كوتاه اثري است كوتاه كه در آن نويسنده به ياري يك طرح منظم شخصيت اصلي را دريك واقعهی اصلي نشان میدهد و اين اثر بر رویهم تأثیر واحدی را القا میکند.
توجه داشته باشید كه داستانهای كوتاه اصولاً يك شخصيت اصلي دارند و بهندرت اتفاق میافتد كه دو شخصيت يك داستان در اهميت از هر لحاظ باهم برابری کنند. بيشتر داستانهای كوتاه با واقعه یا اتفاقی که در زندگي يك يا دو شخص از اشخاص داستان رویداده است سروکار دارند.
داستان كوتاه مثل ساير انواع ادبي، وضع و موقعيت بشري را براي خواننده روايت میکند. نویسندهی داستان كوتاه، در کار خود همانقدر هوشيار و منضبط است كه يك شاعر، شعر و داستان كوتاه، خويشان نزدیکاند و هر دو ساختي دقيق و موجز و ظريف دارند.
ويليام فاكنر میگوید:
“هر رماننویسی اولش میخواهد شعر بگويد، بعد میبیند كه نمیتواند، آنوقت به داستان كوتاه روي میآورد كه بعد از شعر، مطلوبترین فرم ادبي است و وقتیکه در این كار هم فروماند، به نوشتن رمان دست میزند ”
ج-داستانك
اُ. هنري در تعريف داستان كوتاه كوتاه یا داستانك میگوید:
“يك داستان مينياتوري كه يك كل كامل است؛ و در کمتر از دو هزار كلمه و يا كمتر سعي دارد كه بر يك وضعيت و مردم درگير در آن وضعيت روشنايي درخشان آشکارکنندهای بيفكند. پايان داستان كوتاه همچون يك حلقه به آغاز آن بازمیگردد. داستان كوتاه كوتاه بايد فشرده باشد و يك دورهی كوتاه زمان درهمفرورفته را دربر گيرد. از حداقل تعداد ممكن و شخصیتهای داستاني استفاده كند و هر کلمهای از آن بايد براي هدفي آورده شده باشد ”
داستانک معمولاً بین پانصد تا هزار و پانصد کلمه هست. داستاني به نثر است؛ که در آن عناصر “كشمكش “و “شخصیتپردازی “و “صحنه “مقتصدانه و ماهرانه به کار گرفتهشده باشد. داستانك همهی عناصر داستان كوتاه را در خود جمع دارد جز آنکه اين عناصر با ايجاز و اختصار همراه است.
بهعنوان نمونههایی زيبا و موفق از داستانك میتوان به داستان “ماهي و جفتش “نوشتهی “ابراهيم گلستان “، “مادلن “از “صادق هدايت “و “عدل “و “آخر شب “از “صادق چوبك “اشاره کرد.
د-داستان بلند
داستان بلند، داستاني است كه گسترشیافتهتر از داستان كوتاه و محدودتر از رمان است. شخصیتها در داستان بلند پابهپای حوادث پيش میروند و تمام عناصر داستاني كه در رمان وجود دارد، در داستان بلند نيز حضور دارند. حجم نوشتاري آن، معمولاً از پانزده هزار تا سي هزار كلمه است. داستاني روايت گونه به نثر كه پيرامون موضوع و حادثهای خاص كه ريشه در واقعيت اجتماعي دارد نوشته میشود. درواقع داستان بلند وصلتي است ميان داستان كوتاه و رمان، كه در آن ویژگیهای داستان كوتاه با خصلتهای رمان درهم میآمیزد و داستاني با خصوصياتي متمايز از داستان كوتاه و رمان به وجود میآید.
ه-رمان
رمان (Roman) از کلمه رمانس (Romance) گرفتهشده است. رمان قالب ادبي بسیار نيرومندي است كه قادر است تا اعماق دنياي واقعي نفوذ كند و در آن دگرگونیهای فراوان پديد بياورد.
ويليام هـزليت، منتقد و نویسندهی انگليسي، رمان را چنین تعریف میکند:
” رمان، داستاني است كه بر اساس تقليدي نزديك به واقعيت، از آدمي و عادات و حالات بشري نوشتهشده باشد و به طریقی شالودهی جامعه را در خود تصوير و منعكس كند. “
وجه مشترک رمانها، منثور و داستاني و طولاني بودن آنها است كه به ارائهی تصويري از زندگي و رفتارهاي واقعي میپردازند. رماننویس با نگارش رمان به خلق جهاني میپردازد كه زبان و كلمات، ساختار آن را تشكيل میدهد. قوانين، آدابورسوم، اصول اخلاق، رفتار و قراردادهاي اجتماعي نيز ساختهوپرداختهی نگارندهی رمان است. اين امور میتواند با دنياي واقعي، منطبق، يا دور از ذهن و غيرواقعي باشد. نويسنده مجاز است باذوق و سلیقهی خود به اشخاص خاصي اجازه دهد برخي را تنبيه و عدهای را تشويق كنند، گروهي را مرعوب و دستهای را مسرور سازد.
رمان داستاني است متكي بر واقعيت و واقعگرایی كه حاصل تجربيات و تخيل زندگي فرد است. رمان با بهرهگیری از عناصر روايت و بازنمايي حوادث به تشريح و كاوش در جامعه و ابعاد مختلف وجودي انسان و زندگیاش میپردازد و آیینهی تمام نمايي است كه بهوسیلهی آن میتوان جزييات، اتفاقات و تجربيات روزمرهی انسان را شرح داد و تصويري است از روزگاري كه رمان در آن نوشتهشده است.
رمان، گستردهترین شكل داستان با فضاهاي متنوع، حوادث درهمتنیدهی گوناگون و شخصیتهای متعدد است.
داستانهای تخیلی و داستانهای رئال
در داستانهای تخیلی نویسنده از تخیل خود برای شرح و ایجاد چالش در داستان استفاده میکند. اتفاقات داستانهای تخیلی در عالم واقعیت امکان بروز و ظهور ندارند اما ازآنجاکه روند پیوستهای را در داستان طی میکنند میتوانند باعث جذابیت و تعلیق داستان شوند. در ادبیات داستانی کودکانه از تخیل استفاده زیادی میشود. حیواناتی که حرف میزنند، انسانهایی که پرواز میکنند و …ازایندست حوادث.
برخلاف داستانهای تخیلی در داستانهای واقعگرا یا رئال، نویسنده به مشاهده عینی اتفاقات و بیانی دور از عواطف شخصی میپردازد و مراقب است که در اصل واقعیت خدشهای وارد نشود و تأکید دارد آن را عریان به خواننده نشان دهد، این نوع نگارش بیشتر توسط نویسندگانی به کار گرفته میشود که خود را متعهد میدانند تا معضلات اجتماع را نشان بدهند و تلاش دارند تا با عموم مردم ارتباط برقرار کنند. … از نمونه داستانهای رئال میتوان به داستان ” یک زن خوشبخت ” نوشته “بزرگ علوی ” اشاره کرد.
هدف داستاننویسهای رئال این هست که خواننده از راه ادبیات تا حد ممکن با خود زندگی روبهرو شود. رئالیستها بیشتر به جنبههای تلخ و دردناک زندگی تودههای محروم جامعه توجه دارند نه افراد ثروتمند. توصیف مکانی و زمانی در داستان رئالیستی با واقعیت همخوانی دارد. داستاننویسان رئالیست وسواس فراوانی در انتخاب زاویه دید به خرج میدهند. آنها در روایت داستان خود از زاویه دید سوم شخص عینی یا اولشخص ناظر استفاده میکنند. در هردوی این روشها کسی نظارهگر رویدادها هست و صرفاً مشاهداتش را یادداشت میکند.
ابزارهای نویسندگی
برای سهولت آموزش نویسندگی ابزارهای نویسندگی رو به دودسته تقسیم میکنیم.
ابزارهایی برای نشان دادن
ابزارهایی برای گفتن
ابزارهای مربوط به نشان دادن:
توصیف. صحنه. گفتگو
ابزارهای مربوط به گفتن:
روایت و تلخیص
کارهایی که توصیف برای ما انجام میدهد:
الف- اشیا را نشان میدهند
ب- آدمها را وارد میکنند
ج-زمان را میگویند
د- مکان را میگویند
مثال: دختر خوابیده بود. این توصیف آدم هست. دختر روی مبل خوابیده بود. میشود توصیف آدم و اشیا، دختر روی مبل توی لابی هتل خوابیده بود. مکان هم واردشده، دختر نزدیک ظهر روی مبل توی لابی هتل خوابیده بود، اینجا به اطلاعات قبلی زمان هم اضافه میشود.
توصیف اشیا، مثال: نوک مداد شکسته است.
توصیفها دو جور اطلاعات میدهند.
الف-آشکار
ب-پنهان
اگر بگوییم زن دم غروب روی نیمکتی در گوشه ساکتی از پارک نشسته بود. در کنار توصیف مکانی و زمانی موقعیت زن به مخاطب، یکجور حس غمگین بودن را هم میرسانیم. به این حسها و دریافتهای غیرمستقیم، اطلاعات پنهان گفته میشود. وظیفه توصیف این است که به من بگوید چه چیزهایی در متن داستان هست.
توصیفها میتوانند در نمای باز (کلوزآپ) یا نمای بسته داده شوند (لانگ شات)
مثلاً در جمله “زن روی صندلی نشسته است.” یک نمای بسته را نشان خواننده میدهیم؛ اما اگر بگوییم:
” زن روی صندلی کرمرنگ دفتر روزنامه نشسته است.” اطلاعات بیشتری دادهشده و نما باز میشود. اصطلاحاً به آن لانگ شات گفته میشود.
توصیف خوب توصیفی است که اطلاعات بیشتر و پنهانتری بدهد. این نوع توصیف، زمان وقوع داستان را هم مشخص میکند بدون آنکه نویسنده مجبور باشد صراحتاً به آن اشاره کند. در داستاننویسی بهتر است بهجای توصیف چیزی تأثیر آن را بگویید.
مثلاً بهجای گفتن ” هوا سرد بود “، بنویسید “یقه پالتواش را بالا کشید و انگشتان یخکردهاش را در جیب آن فروکرد.”
توصیفات انجامشده باید با روند پیشرفت داستان همخوانی داشته باشند مثلاً اگر داستانی ترسناک مینویسید از نشانههای وحشت استفاده کنید… از ابزار توصیف برای نشان دادن و دادن تصویری از ظاهر افراد استفاده کنید. خواننده باید بتواند شخصیتهای داستان در جلو نظرش مجسم کند. در توصیف زیادهروی نکنید و از توصیفات غیرضروری بپرهیزید. توصیف شتاب داستان را کم میکند. به تخیل خواننده اجازه دهید بعضی جاهای خالی را پر کند.
مثال: در جمله “مرد خسته در ورودی مترو به دیوار تکیه داد. “کلمه مترو و ورودی آن فضای منطقه را در ذهن مخاطب تداعی میکند و نیاز به توضیحات اضافی نیست مگر شرایط خاص باشد یا توصیفات، لازمه اتفاق بعدی باشند. توصیه میشود که داستان را با توصیف شروع نکنید. داستان را با حادثه، حرکت یا گفتگو شروع کنید تا همان اول جاذبه لازم برای خواندن را ایجاد کند.
صحنه چیست؟
صحنه عبارت است از ارائه چشمانداز متحرک از جهان اطراف ما، درواقع اگر سادهتر بخواهیم بگوییم صحنه چیزی نیست جز توصیف متحرک
مثال: لیوان روی میز است. این میشود توصیف ولی وقتی میگوییم لیوان را روی میز گذاشت، میشود صحنه.
پرداخت صحنه، به معنای توصیف زمان و مکان داستان است. درواقع با تصویرسازی خواننده را در محل وقوع داستان قرار میدهید.
اگر جزییات صحنه و حالت شخصیتتان را یکی کنید میتوانید توصیف صحنه و شخصیت را همزمان انجام دهید. مثال: “چیزی به غروب خورشید نمانده بود آرام بهطرف نیمکت رفت. صدای خشخش برگهای زرد چنار سکوت پارک را بر هم میزد. مرد روی نیمکت نشست و آخرین شعاعهای خورشید نگاه کرد.” واضح است آدمی که در چنان زمان و مکانی تنها مینشیند، غمگین است
برای پیشبرد سریع داستان، جلوگیری از اضافه گویی و خسته شدن خواننده از گفتگو برای توصیف صحنه استفاده کنید. هرچقدر بتوانید اطلاعات بیشتری را در دیالوگ به مخاطب بدهید آن دیالوگ موفقتر و بهتر است. مثال:
“به چی زل زدی؟”
“اون موهایی بههمریخته و رنگ و رویزرد و چشمهای گودرفته نشون می ده چی به سرت اومده!”
سالهاست که نویسندگان داستانها و رمانهای خود را با توصیف همراه میکنند. توصیف خصلتی جدانشدنی از داستان است و به همین خاطر اهمیت زیادی دارد. توصیف در داستان باید بهاندازه باشد نه آنقدر زیاد که حوصله خواننده را سر ببرد و ریتم داستان از دستش خارج شود و نه آنقدر مختصر که نتواند تصویر مناسبی از مکان یا زمانی که اتفاق رخ میدهد را در ذهنش بیاورد. توجه داشته باشید در داستانهای خود از مکانها و زمانهایی استفاده کنید که اشراف کافی به آنها داشته باشید. برای باورپذیر کردن صحنه باید خود با آنها آشنا باشید. اگر نیستید پس حتماً سری به آنجا بزنید!
شما قادر نخواهید بود فضای حاکم بر زندان یا قهوهخانه یا خانهای روستایی را بهدرستی و تأثیرگذار به تصویر بکشید درحالیکه قبلاً هیچگاه به آن مکانها پا نگذاشتهاید. حتماً شنیدهاید که هنرپیشهها و یا نویسندگان مطرح قبل از اینکه نقشی را بازی کنند یا شروع به نوشتن کنند حتماً زمانی را در محلی که حوادث اتفاق میافتد میگذرانند.
روایت
روایت یکچشم انداز کلی به اتفاقات دارد و وارد جزییات نمیشود. روایت یک من دارد که به آن راوی میگوییم، رویداد درگذشته اتفاق میافتد و با کلیات تعریف میشود؛ در روایت اصلاً وارد جزییات نمیشویم. در یک متن سه نوع اطلاعات وجود دارد. اطلاعاتی که خیلی مهم هستند. اطلاعاتی که کمی اهمیت دارد و اطلاعاتی که اصلاً اهمیت ندارد. نویسنده وقتی میخواهد اطلاعات خیلی مهم را به جهان داستان بگوید با ابزار توصیف صحنه و گفتگو کار میکند. چرا؟ چون میخواهد توجه خواننده را به اطلاعاتی که میدهد جلب کند و روی آنها تمرکز شود.
تلخیص
تلخیص یعنی فشرده کردن سیر گذشت زمان و به اطلاعاتی گفته میشود که اهمیت ندارند و باید سریع از روی آنها عبور کرد. گاهی در متنها نوشته میشود سه سال بعد، یک روز بعد…این همان تلخیص است
نویسنده گاهی وقتها رویدادهایی که اهمیت ندارد را جمع میکند و توی یک جمله میگوید. در داستان کوتاه وقتی اتفاق مهمی نیفتاده حق ندارید صحنهپردازی کنید.
عناصر داستاننویسی
لحن
لحن یکی از اصلیترین عناصر داستاننویسی هست که به ایجاد فضاسازی در دیالوگها کمک میکند. خواننده بهواسطه لحن میتواند شخصیتها را بشناسد و از هم تفکیک کند. لحن ویژگیهای خود را دارد و از بسیاری جهات شبیه سبک است با توجه به شناخت نویسنده از شخصیتها لحن آنها باهم فرق میکند.
گاهی لحن رسمی است و گاهی غیررسمی. گاهی مؤدبانه و گاهی طنازانه یا صمیمانه. جمال میر صادقی میگوید: “لحن طرز برخورد نویسنده نسبت به اثر است. بطوریکه خواننده آن را حدس بزند درست مثل لحن صدای گویندهای که ممکن است طرز برخورد او را با موضوع و مخاطبش نشان بدهد، مثلاً تحقیرآمیز، نشاطآور یا موقرانه، رسمی یا صمیمی باشد، همانطور که لحن نویسنده هم طرز برخورد اوست “
بهعبارتیدیگر، لحن همهچیز یک نویسنده است. ما با لحن ساخت را میسازیم. با لحن زبان را به کار میگیریم. با لحن طبقه اجتماعی شخصیتهایمان را نشان میدهیم. با لحن زمان را مشخص میکنیم. یک داستان از بخشهای مختلفی تشکیل میشود. اتفاق مهمی که در هر داستانی میافتد این است که ما یک سری کلمات را انتخاب میکنیم که به استخدام خودمان دربیاوریم.
این انتخاب از کجاست؟ هر نویسنده جایگاه اجتماعی و خواستگاه خانوادگی خاص دارد. محل زیست دارد. شهر، روستا، ایران، خارج از کشور، میزان دانش شخصی هر کس در نوشته شدن داستانش بسیار اهمیت دارد. تمام این مجموعه باعث میشود که شما یک لحنی را انتخاب کنید که دغدغه شما را بیان کند بنابراین در وهله اول شما خواسته یا ناخواسته تحت تأثیر ذهن و انتخابهای ذهنتان قرار میگیرید. ما با چیزهایی برخورد میکنیم که با آنها خاطره داریم و گاهی این خاطرات شخصی نیست و از یکروند تاریخی میآید.
داستایوسکی میگوید “اثر خوب اثری هست که وقتی کسی آن را خواند ترغیب به خلاقیت بشود. “نویسنده کسی هست که تصمیم گرفته مقابل جهان بیرون بایستد و جهان دیگری را بسازد. همه نویسندگان مهم یک لحنی را در مواجه با جهان انتخاب کردهاند. این امر غلطی هست که لحن را به دیالوگ بچسبانیم. دیالوگ فقط بخشی از داستان هست. لحن لزوماً به چیزی که در دیالوگ اتفاق میافتد گفته نمیشود. بلکه کل داستان را تحت تأثیر قرار میدهد. باید شخصیتهای داستانیتان را باور کنید و برایشان مشخصات قائل شوید. برای شخصیتهای داستانیتان شناسنامه تهیه کنید لزومی ندارد این شناسنامه در داستان آورده بشود چیزهایی مثل سن، علایق …بعد از دل این ویژگیها به لحن و زبان مناسبش میرسید.
بهترین رمانها رمانهایی هستند که شخصیتهای فرعیاش خوب پرداختشده باشند. اینها شخصیتهایی هستند که گاهی فقط در یک صحنه حضور دارند اما تأثیر لازمه را میگذارند. باید بدانید شخصیتی که میخواهید لحنش را انتخاب کنید کجای جامعه ایستاده. شخصیتهایی که در خلأ ساخته میشوند بهسرعت از بین میروند. رابطه زیستی شخصیت با جامعهاش برای نویسنده باید مشخص باشد. وگرنه شخصیت زمین میخورد.
کنش
در ادبیات داستانی به کوچکترین واحد روایی یک متن کنش میگویند. هر فعلی که در داستانی میخوانید یک کنش بهحساب میآید. مثال
زن بیرون رفت. نشست. او آمد.
هر جملهای که مفهوم حرکتی را داشته باشد یک کنش هست. کنشها را به دو دسته میتوانیم تقسیم کنیم.
1-تک کنش
2- کنش زنجیرهای.
مثال: مرد اسلحهاش را درآورد یک تک کنش است، اما گاهی لازم است تا سرعت کنش را کم کنیم و آن را به اجزا کوچکتری تقسیم نماییم تا خواننده سریع از روی آن رد نشود. یعنی به دلایلی که داستان میطلبد خواننده را روی کنش معطل کنیم. در این حالت جمله بالا را اینطور مینویسیم. مرد نگاهی به اطرافش انداخت. نفس عمیقی کشید و سعی کرد لرزش دستانش را کنترل کند. آرام کشوی میز را بیرون کشید. اسلحه را برداشت … به این تکنیک میگوییم کنش زنجیرهای
گاهی در داستان به صحنههایی برخورد میکنیم که ازنظر ما خیلی مهم هستند و باید با دقت دیده شود برای همین روند روایت را کند میکنیم.
ایده یا فکر اولیه
فکر اولیه درواقع اولین جرقهای هست که از یک حادثه یا موضوعی در ذهن زده میشود و دستمایه نوشتن داستان میگردد. ایده از هرجایی ممکن است به ذهن شما برسد. دیدن یک عکس در یک مجله، شنیدن فریاد “نون خشک نمکیهی” یک بچهمدرسهای از توی خیابان، دیدن یک سگ مجروح، شاخه گلی توی سطل زباله، به یادآوردن یک خاطره، خواندن یک داستان، دیدن یک فیلم و یا هر چیز دیگر میتواند محرکهای خوبی برای شکل گرفتن یک ایده باشد. مهم آن است که گیرندههای حساسی داشته باشید و نسبت به اتفاقات ریزودرشت اطراف بیتفاوت نباشید.
نویسندگان اغلب دفترچهای دارند که ایدههای خود را در آن ثبت میکنند. آنها آنقدر این کار را تکرار کردهاند که ذهنشان بهسرعت نسبت به وقایع واکنش نشان میدهد و زودتر از دیگران قادر به کشف لحظهها هستند. شکل گرفتن ایده در ذهن مثل کاشته شدن یک دانه در زمین است که اگر باغبان، هوای آن را داشته باشد، با رسیدگی بسیار، رفتهرفته به درختی تنومند تبدیل خواهد شد. یادتان باشد که در ابتدای امر ممکن است تعداد ایدههایتان به نسبت داستانهایتان صد به یک باشد! ممکن است اینگونه تصور کنید که ایدههای بسیار نویی در اختیاردارید اما توان تبدیل کردن آنها را به داستان ندارید. این موضوع کاملاً طبیعی است.
بسیاری از ایدههای شما این ویژگی را دارند که تا زمانی که به داستاننویسی قهار تبدیل نشدهاید اجازهی داستان شدن خود را به شما نخواهند داد! بنابراین سوژههایتان را کنار بگذارید و مطمئن باشید روزی فرا خواهد رسید که با تسلط بر اصول نویسندگی از آنها داستانی خوب خواهید نوشت. سید مهدی شجاعی دربارهی آخرین رمانش گفته است که از شکلگیری ایدهی آن بیست سال میگذرد!
این را هم در نظر داشته باشید که با داشتن دهها فکر اولیه در سر نباید ذوقزده شد! چراکه پس از فکر اولیه دو گام بلند بسیار مهم تا نگارش یک داستان فاصله است که یکی همان رسیدن به یک طرح منسجم است و دیگری تبدیل طرح به داستان که به گفتهی بزرگان این بخش دوم، خلاقانهترین بخش داستاننویسی محسوب میشود.
پیرنگ
پیرنگ، یا خط داستانی، اغلب بهعنوان یکی از عناصر بنیادین ادبیات داستانی شمرده میشود. پیرنگ عبارت است از ساخت و پرداخت کنشهای یک داستان.
بهعبارتیدیگر طرح یا پیرنگ، چارچوب و نظم و توالی هر داستان با توجه به رابطه علیت است پیرنگ میتواند با توجه به کنش و واکنش، علت و معلول و بهصورت گسترده یا فشرده پرداخته شود.
پیرنگ، نقشه چگونه و چرا اتفاق افتادن است که گاهی با نامهای ساختار و برنامهریزی هم ظاهر میگردد.