عنوان کتاب: جدال عشق و نفرت (برگرفته از واقعیت)
نویسنده: زهرا حلوانی
رمانی برگرفته از واقعیت
در بخشی از کتاب می خوانیم:
سارا با وجود دردی که توی پهلوهاش پیچید. نگاه سپاس گزاری بهش کرد و لبخندی به روش زد.
الهه هم چشمکی زد و با تفریح گفت: حالا چرا آنقده شلی تو بچه؟!
سوسن خانوم که به آشپزخونه رفته بود تا سارا اشک هاش رو نبینه. و با سر و صداهای جدید برگشته بود معترضانه گفت: ای بابا الهه جان این بچه که جون نداره. تو به من میگی بغلش نکن بعد خودت هولش می دی؟!
الهه که انگار فراموش کرده بود دنده های سارا آسیب دیدن. وایی گفت و از جا بلند شد و دوباره مقابلش قرار گرفت. و با لحن نادمی گفت: ای وای ببخشید عزیزم یه لحظه حواسم نبود خیلی دردت گرفت.
سارا سعی کرد تو صورتش علائمی از درد دیده نشه. نفسی گرفت و یه کلام گفت: نه
الهه و سارا برای استراحت به سوییت الهه رفتن و الهه براش توضیح داد. احسان برادرش ویزیتور یا می شه گفت مسئول معرفی و فروش اجناس کارخونه ی جدید دایی بابک هستش.
و در حال حاضر به سفر کاری رفته و به این زودیا نمیاد. وقتی هم بیاد با دایی زندگی می کنه نه من. از این به بعد هم کلید در اختیارت می زارم تا در رو قفل کنی. و خیالت راحت باشه هر چند که هیچ کسی بی اجازه وارد اینجا نمی شه.
سارا داروهاش رو خورد و خوابید و الهه به فروشگاه رفت. وقتی به فروشگاه رسید، جمال و میلاد رو جلوی فروشگاه دید. فهمید این مشکل به این آسونی ها حل نمی شه.
هر دو از ماشین هاشون پیاده شدن. این که جمال چشم دیدن میلاد رو نداشت واضح بو.د ولی انگار هدف مشترکشون که پیدا کردن سارا بود کنار هم قرارشون داده بود.
الهه خواست بی توجه بهشون به راهش ادامه بده. که میلاد جلوی روش سبز شد و با اخم های در هم و لحن طلبکاری گفت: سلام الی خانوم خوبی شما؟
الهه هم متقابلاً اخم هاش رو تو هم کشید و ممنونی زیر لب گفت. و خواست از کنارش بگذره و بره که میلاد با دستهاش سد راهش شد…
(جدال عشق و نفرت)