عنوان کتاب: جهان جرقه ها
نویسنده: مائده کدخدایی
فهرسـت
فصل اول (داستان از اینجا شروع شد)
فصل دوم (ما تا زمانی جریان خواهیم داشت که ولتاژی را در قلب خود احساس کنیم (قانون اهم)
فصل سوم (یکسو ساز جریان میشوم اگر ولتاژی که میخواهم را احساس کنم (دیود)
فصل چهارم (هر چقدر ظرفیت بالاتری داشته باشی، انرژی بیشتری را در وجود خود ذخیره خواهی کرد (خازن)
فصل پنجم (جریان جاری در سیم دیده نمیشود، ولی وجود دارد)
فصل ششم (مهمترین موضوع وجود نیروی محرکه است)
فصل هفتم (تا چه اندازه به پردازندهی خود اهمیت میدهید؟)
فصل هشتم (اگر پای تشدید در میان باشد، عشق بین افراد بدون کاهش تا ابد ادامه دارد)
فصل نهم (زمان فقط یک اصطلاح است، بیش از حد درگیر آن نشوید)
فصل دهم (هر انسانی به یک فیلتر یکسوساز نیاز دارد)
فصل یازدهم (این پایان ماجرا نیست)
خلاصه ای از کتاب:
فصل اول
داستان از اینجا شروع شد
در حالی که داشتم به زور فرمولهای الکترونیک را در ذهنم میچپاندم، دختر میز بغل که داوطلب کنکور کارشناسی تجربی بود، به من نگاه کرد و گفت؛
این درسها به چه درد تو میخورد؟
مثلا کجای این زندگی قرار است بهرهی ولتاژ حساب کنی یا کجا قرار است دانستن فرکانس قطع به کارت بیاید؟
من که یک عمر با این اصطلاحات زندگیکرده بودم،
یک لحظه چشمم به گوشی هوشمندی که در دست داشت، رایانهای که مقابلش بود و هندزفری که در گوشش بود افتاد.
مغزم تمامی این اطلاعات را با سرعت نور آنالیز کرد.
برای این سوال، آنقدر پاسخ داشتم که لحظهای لال شدم.
نگاهش کردم و با حالت دفاعی انگار که کسی به تعصباتم توهین کرده گفتم:
تو با خواندن این همه اطلاعات در رابطه با قلب و یا رگهای بدن قرار است کجای این دنیا را آباد کنی؟
ولی این در ذهنم ماند که روزی باید از زاویهی این درسهای دوست داشتنی که روح و روان مرا تا این اندازه آرام کرده، جهانی که میبینم را توصیف کنم.
اینکه بدانیم قوانین اثبات شدهای وجود دارد که از قضا با طبیعت وجودی ما ارتباط تنگاتنگ و نزدیکی دارد، باعث میشود کمتر درد بکشیم و بیشتر به خودمان حق بدهیم.
شاید پیش خود تصور کنید که این علمها و فرمولهای اثبات شده، چه ارتباطی با زندگی دارد؟
در این کتاب، دید جدیدی به شما میدهم که بتوانید متوجه شوید علم ریاضیات، مدار و الکترونیک بدون اینکه ما بدانیم تا چه اندازه با روح و جسم ما عجین شدهاند.
در نظر داشته باشید که تمامی وسایلی که این روزها به ما کمک کردهاند تا زندگی راحتتری داشته باشیم و یا درآمدهای باورنکردنی کسب کنیم، برپایهی علم الکترونیک بودهاند.
گوشیهای هوشمند، تبلتهایی که مدام مورد استفاده قرار میگیرند، لپ تاب، تلوزیون، یخچال، فریزر، اجاق گاز و…
این موضوعات به ما میفهماند که این علم اگر نباشد یک نیمهی بزرگ از دنیای کنونی حذف میشود.
جرقهی توصیف دنیا از دید الکترونیک دقیقا از آن روز در ذهن من زده شد.
جهان جرقهها، ذهن شما را صیقل میدهد و اعماق وجودتان را آرام میکند چرا که جرقهی وجودی شما در گرو دیدگاهی تازه و نو است.
برای خواندن این کتاب لازم نیست هیچتصور و دانستهای از این علمها داشته باشید، همه چیز به صورت شفاف بازگو میشود تا هر کسی بتواند این دیدگاه را پیدا کند.
اطمینان به علم و قوانین اثبات شده، قلبمان را آرام میکند و به روحمان انرژی میبخشد.
زمانی که بدانیم تمامی اتفاقات، عواطف و احساساتمان از قوانینی اثبات شده و ثابت نشات میگیرند، به خودمان بیشتر حق میدهیم و به خودشناسی عمیقتری دست مییابیم.
تمامی تیترهای انتخابی این کتاب بر اساس المانها و قوانین موجود در علم الکترونیک، مدار و ریاضیات انتخاب شدهاند و ارتباط ملموسی که با اتفاقات و حوادث روزانهی زندگی ما دارند به زبان ساده توصیف گردیده.
تجربهی درک کردن احساسات قلبی خود بر پایهی علمهای روز دنیا، یک احساس دلچسب و شیرین را نصیب زندگی ما خواهد کرد.
این احساس آنقدر شیرین خواهد بود که از شر سرزنش مداوم خود و سرکوب کردن احساساتمان دست بر میداریم.
این کتاب برای هر فردی، پند جداگانهای دارد.
نسبت به شرایط خود از آن درس بگیرید تا بعد از خواندن این کتاب با فرد دیگری که دوستداشتنیتر به نظر میرسد، روبهرو شوید.
لطفا از اعماق وجودتان، تیترها را بخوانید و روحتان را به کلمات بسپارید، به شما این اطمینان را میدهم که انرژی و آرامشی باورنکردنی را در انتها تجربه خواهید کرد.
پس یک نوشیدنی برای خودتان آماده کنید و با کلمات همراه شوید.
فصل دوم
ما تا زمانی جریان خواهیم داشت که ولتاژی را در قلب خود احساس کنیم (قانون اهم)
زمانی که دانشجو بودم و در خوابگاه زندگی میکردم افراد زیادی را ملاقات کردم.
این افراد شامل دوست، همکلاسی، اساتید و پرسنل دانشگاه بودند.
بعد از گذشت زمان و آنالیز پیوستهی آنها متوجه شدم که هیچ کدام از ما، بدون داشتن انگیزه حاضر به انجام هیچ کاری نیستیم.
اگر قرار نبود به من مدرک تحصیلی بدهند، درس نمیخواندم.
اگر به پرسنل دانشگاه حقوق ماهیانه نمیدادند، کار نمیکردند.
اگر دوستانم از من حس خوب نمیگرفتند، با من دوستی نمیکردند.
تمامی این موضوعات مدام مرا به یاد قانون اهم میانداخت.
اینکه میزان عملکرد هر کس با مقاومتی که نسبت به مسائل دارد بر روی هم اثر میگذارند و انگیزهی نهایی او را تعیین میکنند.
هر چه میزان انگیزه و انرژی ورودی را افزایش دهیم، قطعا خروجی بهتری خواهیم داشت ولی باید دقت کنیم که چه خروجی را از چه فردی انتظار داریم.
بعضی از افراد آنقدر مقاومت بالایی دارند، که بیشتر انگیزهی خود را با ویژگیهایی همچون مخالفت، حسادت، کینه و بخل هدر می دهند.
این افراد، بیشترین آسیب را قبل از هر چیزی به خودشان و روحشان وارد میکنند.
و بالعکس افرادی هستند که با شخصیت سالم و فریبندهای که دارند، ورق را به نفع خود برمیگردانند.
این افراد انگیزهی وارد شده را چندین برابر میکنند و این موضوع باعث افزایش راندمانشان خواهد شد.
این که در این دنیا با افرادی با خلقوخوی متفاوت روبهرو شویم، امری طبیعی و غیر قابل انکار است.
این جهان پر است از موجوداتی با ساختارها و ویژگیهای متفاوت که مدام ذهن ما را به چالش میکشند.
و اما رسالت ما در این دنیا، احترام گذاشتن است.
احترام، فرد و جنس و نوع نمیشناسد.
احترام، مختص به همه است.
هرآن کسی که در اطراف ماست و ما با آن معاشرت داریم.
چرا که طبیعت هر کس، غیرقابل انتخاب و سزاوار احترام است.
شاید این کار بتواند تا حدودی باعث شود که به اطرافیانمان، حتی آنهایی که انرژیهای منفی به سمت ما ساطع کردهاند، حق بدهیم.
این موضوع به نفع ما، کائنات و تمامی افراد زنده در جهان کنونی است.
جهانی که در حال زندگی در آن هستیم میتواند یک جهان ترسناک، عذاب آور و نگران کننده باشد و یا اینکه بالعکس به ما زیبایی و آرامش را هدیه کند.
تنها زمانی میتوانیم این موضوع را بپذیریم که درک کنیم همه چیز به دیدگاه و تصور ما بستگی دارد.
فردی را میشناسم که با وجود میلیاردها دلار پول، سلامتی و داشتن خانوادهای با کمالات، مدام ناراضی و گله مند است.
این فرد از همان ابتدا، همه چیز را افتضاح و بد میدید.
مثلا اگر روبروی آن فرد یک باغ گل قرار میدادی، از افتادن یک برگ گل بر روی زمین گلایه میکرد و حواسش به داشته هایی که اطرافش را پر کرده، نبود.
و دقیقا همینجاست که سهراب میگوید؛
چشمهارا باید شست، جور دیگر باید دید.
ما تا زمانی که دیدگاهمان را به زندگی تغییر ندهیم، تا زمانی که از ته دل زندگی را نفس نکشیم و عمیقا لحظات را زندگی نکنیم، قدردان هیچ کدام از داشتههایمان ن ما اگر با دید طلبکارانه، به دنبال پیدا کردن افرادی باشیم که مدام ما را درک کنند هیچگاه سر انجام خوبی را تجربه نخواهیم کرد.
تفاوتها را درک کنید و بدانید هر انسانی نسبت به ویژگیهایی که در خود پرورش داده، رفتار متفاوتی را با شما خواهد داشت.
افرادی که مهربانی و خیر خواهی پیشه کردهاند، چندین برابر این ویژگیها را دریافت میکنند و آنهایی که حسادت و بخیل بودن کورشان کرده، بیشتر از هر کسی خودشان را از نعمت خوشبختی واقعی محروم خواهند کرد.
به افرادی که با آنها سر و کار دارید حق بدهید تا میزان انگیزهی شما بالا رود و به فردی با بازدهی بالاتری تبدیل شوید.خواهیم بود.
پیشنهاد من به شما این است.
قبل از هرچیزی، دیدگاهتان را تغییر دهید و از بالا به زندگی نگاه کنید.
از زاویهای که ما یک نقطهی کوچک در کهکشان هستیم.
یک نقطهی کوچک که در مقابل بزرگی این جهان، هیچ است.
آنموقع میتوانید راحتتر از شر مشکلات خلاص شوید و سادهتر زندگی کنید.
جهان کنونی، میتواند یک تجربهی شیرین از زندگی برایمان رقم بزند، اگر و تنها اگر؛
خودمان را رها کنیم و تفاوتها را بپذیریم.
و بالعکس میتواند یک شکنجهگاه باشد، اگر مقاومت کنیم و تمامی انرژی خود را در این راه هدر دهیم.
تا حد ممکن از مقاومتتان در برابر اتفاقات بکاهید و تمامی انرژی دریافتی را به بهترین نحو ممکن استفاده کنید.
شک ندارم که این کار، انگیزهی شما را دو چندان و باورتان را تقویت میکند.
برایتان مقاومت کم در برابر تقدیر و سرنوشت و انگیزهی بالا آرزومندم.
باشد که عملکردتان چندین برابر قبل بشود.
فصل سوم
یکسو ساز جریان میشوم اگر ولتاژی که میخواهم را احساس کنم (دیود)
همهی ما، تا زمانی موافق اتفاقات اطرافمان هستیم که حس کنیم همه چیز همانطوری است که میخواهیم.
طبیعی است اگر ما در مقابل اتفاقات حاضر، مقاوت نشان دهیم و نخواهیم که با جریان مخالف، موافق شویم.
فقط باید خودمان را درک کنیم و به طبیعتی که در ذات و طینت ما سرشته شده، احترام بگذاریم.
افرادی را میشناسم که مدام در حال سرزنش خود هستند.
چرا موفق نمیشوی؟
چرا در فلان دانشگاه درس نمیخوانی؟
چرا برای خودت کار نمیکنی؟
چرا تحمل نمیکنی؟
چرا از این شرایط رضایت نداری؟
و هزاران سرزنشی که همهی ما روزانه در مغز خود حلاجی میکنیم و نتیجهاش یک روح عمیقا ضربه دیده و به شدت غمگین و افسرده میشود.
در جلسات مشاورهای که سالها پیش میگذراندم، یک روز زمانی که در حال بازگو کردن اتفاقات بودم، شروع کردم به گفتن اینکه؛
هیچکس مرا درک نمیکند.
فلانی با تشر با من حرف میزند.
افراد نزدیکم دوستم ندارند و گلایههایی از این قبیل.
روانشناس مربوطه، که از قضا یک موهبت واقعی بود که در زندگی نصیب من شد، چند ثانیهای سکوت کرد و در حالی که در چشمانم زل زده بود، پرسید؛
خود تو چقدر خودت را درک میکنی؟
خودت چقدر به خودت حق میدهی؟
و دقیقا در همین لحظه بود که من به خودم آمدم.
ما هر میزان احساس نارضایتی و خوشحالی که در زندگی تجربه میکنیم، ناشی از این است که خودمان با خودمان چه رفتاری داریم.
سرزنش کردن مداوم دیگران، احساس گناه دادن به افراد نزدیک زندگی شخصیمان و ناراضی بودن از دست آنها فقط یک بهانه است که ما از تقصیرات خودمان غافل شویم.
در این زندگی، تنها کسی که قرار است تا ابد همراه ما باشد خودمان هستیم و لاغیر.
پس دقیقا در همین لحظه است که باید به خودمان حق بدهیم.
حق بدهیم که ناراحت شویم، عصبانی شویم، گریه کنیم، خوشحال شویم و نیاز به توجه داشته باشیم.
میلهایی که درون ماست، همه برگرفته از طبیعت و سرشتی است که خداوند در روح ما نهادینه کردهاست و سرزنش کردن خود به دلیل این ویژگیها یک رفتار سمی، متداول و خطرناک است.
مهندسین الکترونیک قطعهای را میشناسند که دیود نام دارد، این قطعهی معروف و پرکاربرد جریان را تا زمانی از خود عبور میدهد که ولتاژ مثبتی را دو سر خود احساس کند و در غیر اینصورت تمامی جریان را متوقف و قطع میکند.
این قطعه در وجود هرکدام از ما نهادینه شده است.
یک صفتی با عنوان، موافقت با اتفاقات در صورت هماهنگ بودن انتظارات.
و نقطهی عطف این صفت دقیقا زمانی است که انتظارات ما برآورده نمیشوند.
در این شرایط، طبیعی است که غمگین بشویم، غصه بخوریم و حتی گریه کنیم، فقط کافیست تسلیم نشویم و به خودمان، طبیعتمان و ذاتمان حق ناراحتی و غمگین شدن را بدهیم و با سرزنش کردن مداوم خود، روح و سرشتمان را آلوده و افراد نزدیکمان را رنجیده خاطر نکنیم.
فراموش نکنید که برای توانایی دوست داشته شدن و دوست داشتن دیگران، قبل از هرچیزی باید بتوانیم خودمان را دوست داشته باشیم و به طبیعتی که داریم احترام بگذاریم.
در این شرایط است که زندگی زیباتر و سختیها آسانتر میگردد.
انتظارات ما، همیشه برآورده نمیشوند.
گاهی با اتفاقاتی روبهرو میشویم که دقیقا معکوس انتظار ما هستند.
مثلا انتظار داریم که برای بورسیه به یک کشور اروپایی مهاجرت کنیم ولی این اتفاق نمیافتد.
یا فردی را دوست داریم و تمام آیندهی خود را با آن ساختهایم ولی از او جدا میشویم.
در چنین شرایطی باید بتوانیم خودمان و طبیعتمان را با اتفاق پیش آمده وفق دهیم و اجازه ندهیم که توفیقهایی که در انتظارمان است به هدر بروند.
شاید چیزی که ما تصور میکنیم با چیزی که پیش میآید، در راستای یکدیگر باشند.
مثلا استادی را میشناسم که قصد ادامهی تحصیل در دانشگاه شریف را داشت و بنابه دلایلی نتوانست در این دانشگاه تحصیلات خود را ادامه دهد.
این فرد، راه متفاوتی را انتخاب کرد و در دانشگاه دیگری ادامه تحصیل داد و به عنوان مدرس در دانشگاه شریف مشغول به فعالیت شد.
گاهی زندگی، یک رویای بزرگتر و یک نعمت باورنکردنی تر را برای ما در نظر دارد و به دلیل اینکه ما عادت کردهایم به گرفتن اجباری انتظارات وگلایه و شکایت، این موضوع را نتوانیم درک کنیم و این فرصت را از دست بدهیم.
در زندگی همهی ما، فرصت برای رشد، موفقیت و درخشیدن هست.
تنها تفاوتی که افراد موفق با افراد عادی دارند، عدم استفاده از موقعیتها و فرصتها توسط افراد عادی است.
افراد موفق، از تمامی فرصتهایی که زندگی برایشان درنظر دارد استفاده میکنند و اجازه نمیدهند حتی یک فرصت از دست برود.
به خاطر دارم که در یک فیلم مرتبط با موفقیت یکی از شخصیتهای فیلم دیالوگی را بازگو کرد که از این قرار بود.
فردی که در حال غرق شدن بوده، با قایقی مواجه میشود که میخواهد او را نجات دهد، اما فرد میگوید که متشکرم خداوند مرا نجات میدهد.
مجددا یک قایق دیگر درخواست نجات فرد را دارد ولی او از این موضوع سرباز میزند و منتظر ارسال کمکی از جانب خداوند میماند.
او فوت میکند و از خدا با گلایه میپرسد که چرا مرا نجات ندادی؟
و خداوند در پاسخ میگوید من دو قایق را برای کمک تو فرستادم، این تو بودی که این فرصت را ندیدی و از دست دادی.
این زندگی پر از فرصت و نشانه است.
حتی زمانی که یک فرد نیازمند درخواست کمک دارد، یک فرصت است تا بتوانیم خیر و برکت زندگیمان را دوچندان کنیم.
یا زمانی که به صورت کاملا اتفاقی، با افراد بزرگ و فرصتهای باورنکردنی روبهرو میشویم، زمان آن رسیده که با قلب و روحمان خوشبختی را بغل کنیم.
دقیقا شبیه فرصتی که برای نوشتن این کتاب به من داده شد.
افکار چندین ساله و رویای دائمی خود را باید در مدت کوتاهی به عرصهی قلم درمیآوردم.
من این کار را کردم چون نشانهها گاهی ما را به چالش میکشند.
نشانهها گاهی در یک قدمی ما حضور پیدا میکنند.
خواندن یک کتاب، آشنایی با یک فرد جدید، رفتن به یک شهر دور و وقت گذراندن در طبیعت یک موهبت الهی به شمار میآیند.
این نشانهها به صورت کاملا عادلانه در میان زندگی همهی ما تقسیم شده، فقط کافیست که ببینیم و از حضورشان نهایت استفاده را ببریم.
هنگامی که که خواستههایتان را در زمانی که مشخص کردید، دریافت نکردید به جای نا امید شدن به مسیر ادامه دهید و در جستوجوی نشانههایی باشید که در طبیعت و لابهلای اتفاقات تبعیه شدهاند.
چشمانتان را ببندید و دستتان را روی قلبتان بگذارید، چه نشانههایی در وجود خود احساس میکنید؟
امیدوارم چشمانتان برای دیدن محبتهای الهی باز و قلبتان برای عشق و دوست داشته شدن، آماده باشد.