عنوان کتاب: خوابهای مسخره من
نویسنده: علی تصویریقمصری
داستان های کوتاه فارسی
ذهن پاک و روحیه شاد کودکان، برایشان رویاهای زیبا و شگفت انگیزی می سازد.
این کتاب مجموعه انشاء های یک کودک 10 ساله است که رویاها، احساسات و عواطف کودکانه ی او را بیان می کند.
بخشی از این کتاب:
کلاغچه! پیرکلاغ!
اگه میتونستم پرواز کنم، میتونستم تا ابرها برم. میتونستم اون بالا، پیشِ پرندهها پرواز کنم و دیگه توی ترافیک نمونم.
اتفاقا همین چند روزِ پیش بود، که دیدم یک کلاغِ سیاهِ کوچولو، جلوی پنجرهی اتاقم نشسته. بامزگیم گل کرد. جلو رفتم و گفتم: (بهبه سلااام، کلاغِ خوشگل! خوبی؟)
اما در میانِ تعجبِ من، یکهو کلاغ گفت: (سلام، خوبم. شما چطور، خوبین؟) یک لحظه جا خوردم! گفتم: (تو الان حرف زدی؟! چه باتربیت هم هستی!) گفت: (بله، چطور مگه؟ مگه تا حالا ندیدی یه کلاغ حرف بزنه؟)
گفتم: (چی؟ نه! این غیرِ ممکنه!) با لبخند گفت: (حالا که داری میبینی. خیلی هم ممکنه.) پرسیدم: ( مگه تو از کجا اومدی که حرف زدن بلدی؟) – (از سرزمینِ قصهها!) – (واقعا! چطوری اومدی اینجا؟) – (راستش من از سرزمینِ قصهی یک کلاغ چهل کلاغ اومدم. آخه میدونی، من از فضولی کردن بدم میآد.
اما کلاغهای سرزمینِ من، همشون مدام در حالِ فضولی کردن هستن. دلم براشون تنگ شدههااا، اما راه چارهای ندارم.) گفتم: (میخوای کمکت کنم؟) – (یعنی میتونی؟!) – (خوب آره معلومه! من یک آدمم و آدمها موجوداتِ باهوشی هستن.) – (پس بجنب تا بیشتر از این دیر نشده.
همین حالا میخوام تو رو به اونجا ببرم.) گفتم: (هی… کجا؟! صبر کن! من که پرواز کردن بلد نیستم! میفتم داغون میشماا!) – (نگران نباش! تو فقط پای منو بگیر. کافیه فکر کنی که یک کلاغی. بقیش با من) نمیدونم چرا بهش اعتماد کردم.
چشمام و بستم و فکر کردم که یک کلاغم. بعد هم پاهاشو گرفتم و با هم پریدیم. فکرشم نمیکردم به این راحتی بتونم پرواز کنم. با خوشحالی گفتم: (آخ جووون! پیش به سوی سرزمینِ یک کلاغ چهل کلاغ!)
از اون بالا همه چیز کوچولو به نظر میومد. میتونستم ببینم که خیلی از مردم توی ترافیک هستن و خسته شدن. دلم براشون سوخت! کاش اونا هم به جای ماشین بال داشتن! کاش میتونستم براشون کاری کنم. حتما خانوادهی منم الان توی همین ترافیکن. همینطور که با خودم فکر میکردم یهو کلاغ گفت: (خوب، رسیدیم!)……..(کتاب خوابهای مسخره من)
گاوِ شیرکاکائویی
یک روز صبح که برای دوشیدنِ گاوم رفته بودم، چیزی دیدم که مثلِ خودش شاخ درآوردم! دیدم که به جای شیر، یک چیزی شبیهِ شیرکاکائو میده! خیلی تعجب کردم! چون تا حالا ندیده و نشنیده بودم که هیچ گاوی شیرکاکائو بده!
مامانم، بابام و فامیلامون هم تعجب کرده بودن. البته شیرکاکائوش یک مزهای میداد! مزهاش با بقیهی شیرکاکائوها فرق داشت. یک بوی عجیبی هم میداد، مثلِ بوی سیمِ سوخته! با این حال ما میخوردیمش و به نظرمون جالب میاومد.
اما مامانم نگران بود و لب بهش نمیزد. به ما هم میگفت: (نخورینش! شاید فاسد شده باشه؟) یکی هم نبود بهش بگه، آخه مامانِ من، مگه شیرِ توی گاوم فاسد میشه؟! خلاصه چندتایی دامپزشک برای معاینهاش اومدن. اما هیچ کدومشون چیزی متوجه نشدن. همشون میگفتن که سالمه و چیزیش نیست.
خبرِ شیرِ کاکائوییِ گاوم به همهی همسایه ها رسید. هر روز صبحِ زود، همسایه ها با سطلهای بزرگ، دمِ خونمون صفهای دراز میبستن تا شیرکاکائو بگیرن. مدتها گذشت و ما همینجور از شیرکاکائوی گاوم استفاده میکردیم و انقدر زیاد بود که به دیگران هم میدادیم.
کمکم قرار شد پای داورهای گینس و دامپزشکهای خارجی هم به خونمون باز بشه و این یعنی شروعِ معروف شدن!
تا اینکه یک روز تصمیم گرفتم خودم کشف کنم که چطوری گاوم به جای شیر، شیرکاکائو میده. با خودم گفتم: (شاید اگه بفهمم، بتونم کاری کنم که شیر رو با طعمهای دیگهای مثلِ شیر توتفرنگی یا شیر موز هم بده!)…..(کتاب خوابهای مسخره من)