عنوان کتاب: خواب قصه ها
نويسنده: نیکو محمدی
درباره کتاب از زبان نویسنده:
هر زمان که چشمانمان را می بندیم، در واقع دریچه ای رو به عالمی ناشناخته و رنگارنگ گشوده ایم. دنیایی که برای هرکس حال و هوای خاص خود را دارد.
دنیایی به دور از منطق و قانون و نظمی که برای ما شناخته شده است. دنیایی پر از معجزه، پر از غافلگیری، پر از آرزوهای برآورده شده…
این کتاب مجموعه داستان های کوتاهیست که در قالب رویا برای شما تعریف شده اند و تلاش بر این بوده که نکته ای هر چند کوچک به خوانندگان خود بیاموزند.
بعضی هایشان دستی بر عرفان دارند و بعضی چنگ در اسطوره، شاید هم دل بسته عشقی الهی باشند.
این داستان ها سن و سال خاصی ندارند پس مخاطب من در تمام صفحات شمایید. خودِ خودِ شما…..
در بخشی از کتاب می خوانیم:
عشق برای من صورتی ست
تتلق – تتلق… عاشق صدای قطارم. کلا عاشق قطارم. برای آدم ریسک ناپذیری مثل من، قطار امن ترین وسیله برای سفر است. باید زیر پای آدم یک زمین سفت باشد…
هواپیما و کشتی را اصلا نمی فهمم؛ ماشین هم که مسائل خاص خودش را دارد. از قطار بهتر نداریم انصافا؛ مخصوصا که صدایش همیشه یادآور مشهد و زیارت است.
فکر کنم خاطره مشترک بسیاری از ایرانی ها باشد ترکیب این دو، مشهد و راه آهن… بگذریم، قرار بود برایت تعریف کنم.
می دانی که بابا مدت هاست بازنشسته شده اما هنوز هم حرفش را در سازمان می زنند. هنوز هم اگر گذرش آن طرف ها بی افتد حسابی هواخواه دارد؛ حتی بین نسل جدیدی که به قول خودش اصلا نمی شناسدشان.
خلاصه، اوایل خرداد بود و حیاط خانه کم کم از آن رونق بهاری رنگارنگش دور می شد… گل ها رفته رفته پژمرده می شدند و البته باید گفت که درخشش عجیب و سخاوتمندانه خورشید، چاره ای جز سوختن و نماندن برایشان باقی نمی گذاشت.
حتما می گویی باغچه و حیاط، این وسط چه کاره اند؟ اما صبور باش. بی دلیل یادشان نکردم.
راستش سازمان، برنامه دارد که هر از گاهی سفر هایی برای بازنشستگانش ترتیب بدهد. حالا رفتن به این سفر ها هیچ وقت شرط و شروط خاصی نداردها اما از آنجایی که وقتی چشمانت را بسته ای با محالات و تخیلات دست به گریبان می شوی، این بار خبر رسیده بود که قرار است یک سفر مشهد مفصل برای بازنشستگان ترتیب بدهند اما به شرطی که هر بازنشسته یک گلدان گل محمدی به نماینده سازمان نشان بدهد! زیباترین گل ها، صاحبانشان را به سمت خراسان بدرقه می کنند…….
(خواب قصه ها)