عنوان کتاب: دره ی ترس و زيبايی
نویسنده: رضا فاطمی کیا
داستان کوتاه فارسی
در قسمتی از کتاب می خوانیم:
پادشاه این سرزمین برعکس خیلی از پادشاهان دیگر، فردی خوش رو و خوش اخلاق بود و همیشه به مردمش کمک می کرد، البته این موضوع مانع آن نشده بود که پادشاهی فقیر یا صاحب قصری کوچک باشد و یا اینکه سپاهش بخاطر کمبود نیرو و امکانات، به راحتی شکست بخورد، نه به هیچ وجه؛ پولش از پارو بالا می رفت.
اینقدر که می توانست ده قصر دیگر شبیه قصر با شکوهی که در آن نشسته بود بسازد؛ قصری که مثال ِمجالس و صحبت های خصوصی ِهمه ی پادشاهانی بود که در همسایگی او و یا حتی هزاران فرسخ دور تر از آن حکومت داشتند .
برای همین هم چندین و چندبار مورد هجوم برخی پادشاهان ظالم و طغیان گر شده بود. ولی در هیچ جنگی شکست نخورده و نگذاشته بود کسی وارد قلمرو حکومتش شود. مگر یک جنگ که دشمن وارد شهر شد و خسارات سنگینی وارد کرد و ترس زیادی به دل مردم انداخت،
آن هم بخاطر خیانت گروهی ازدرباریان به پادشاه بود. که پس از شکست دشمن، پادشاه با کمک ِنیروهایی غیر از ارتش خودش. خائنین را بر بلندترین درختان مناطق مختلف با طناب های محکمی که به دور گردنشان بسته شده بود، آویزان کرد.
پادشاه هیچ پسری نداشت، بعد از چندین ازدواج، حتی از سرزمین های دیگر، متوجه شده بود که مشکل از زن ها نیست و مشکل از خودش است.
از سراسر دنیا طبیب هایی آمدند و رفتند ولی هیچ فایده ای نداشت که نداشت.
در عوض پادشاه سه دختر داشت که هیچکس به پای زیبایی و نجابتشان نمی رسید. دختر هایی که هر جوانی را دیوانه وار عاشق می کردند.
جوان های زیادی هم به خواستگاریشان رفته بودند. ولی هر کدام دست از پا درازتر بر می گشتند. جوان هایی که هر کدام برای خودشان شاهزاده ایی بودند و پدرانشان سرزمینی را اداره می کردند.
ولی خب همانطور که گفتم، پادشاه لنگ پول و جواهر پادشاه های دیگه نبود. و از هیچ تهدیدی هم نمی ترسید….
(دره ی ترس و زيبايی)