عنوان کتاب: کتاب در قید حیات و دو فیلمنامه دیگر
نویسنده: حسین یارمرادی
اندکی کتاب در قید حیات و دو فیلمنامه دیگر را میخوانیم:
فیلمنامه بانک-داخلی-روز
شعبه ی بانک شلوغ است. از پشت سر باجه ها، سالن را می بینیم. چند نفر درحال گرفتن نوبت از دستگاه نوبت دهی هستند. چند نفر دیگر قصد خارج شدن از شعبه را دارند. جلوی هر کدام از باجه ها ارباب رجوع هایی هستند که در حال انجام دادن کارشان اند. صدای همهمه می آید. رییس بانک، آقای ایرانی مردی حدوداً چهل و پنج ساله، میزش نزدیک درب ورود و خروج بانک است و درحال صحبت کردن با یک خانم و آقا که روبرویش نشسته اند، می باشد. مستخدم بانک آقای رحمانی، فنجان ها را روی میز جلوی مشتریان رییس و خود رییس می گذارد و می رود.
صدای گوینده بانک می آید که شماره ها را به باجه ها اعلام می کند. یکی از کارمند ها، خانمی بنام مهدوی، حدوداً سی ساله که در باجه ی شماره چهار است؛ کار ارباب رجوعش را انجام داده است. ارباب رجوع اش در حال رفتن است. او بلافاصه دکمه ی دستگاهش را فشار می دهد که نفر بعدی بیاید. چند ثانیه ای می گذرد اما کسی نمی آید. دستش را به سمت دستگاه می بَرد تا شماره بعدی را اعلام کند؛ همزمان به داخل سالن هم نگاه می کند.
مردی حدوداً چهل ساله را می بیند، دست یک پیرزن عینکی حدود هشتاد ساله را گرفته که خیلی آرام در حال آمدن به سمت باجه هستند. مرد جوان از ته سالن اشاره ای به خانم مهدوی می کند.گویی می خواهد به او بفهماند که شماره ی ما را اعلام کرده اید و نوبت بعدی را اعلام نکنید. خانم مهدوی متوجه می شود صبر می کند تا مرد جوان و پیرزن به باجه برسند.
فیلمنامه کوچه-خارجی-روز/گرگ و میش
منازل نیمه مخروبه ای می بینیم. کودکان، زنان و مردان در حال دویدن و فریاد زدن هستند. جلوی درب یکی از منازل تخریب شده، پیر زنی با عینک ته استکانی و لباس مشکی محلی در حالیکه زانویش را بغل گرفته و عصایش را در دستش گرفته است؛ نشسته و به یک نقطه خیره شده است. صداهای زیادی می شنویم.
صدای یک مرد: رحمان! بیا اینجا. فکر کنم زهرا داخل خانه ست. پیداش نیست… یا خدا…
کوچه-خارجی-روز/گرگ و میش [ادامه]
از پشت سر، زنی را می بینیم با چادر سیاه؛ جیغ زنان، در حال دویدن به سمت یک منزل مخروبه است. ظاهراً خانه ی خودش است. دو زن و یک مرد پشت سرش در حال دویدن هستند. او را می گیرند و نمی گذارند وارد خانه شود. مرد در درب ورودی منزل زن می ایستد. قصد وارد شدن دارد. یکی از اهالی کوچه را صدا می زند.
مرد: ایرج ! من می رم داخل خانه. کامران زیر آوار مانده…
ایرج در حال آوار برداری از منزل کناری است. به مرد نگاه می کند سرش را تکانی می دهد انگار می خواهد به او بگوید که حواسم به تو هست برو. صدای جیغ و فریاد های زن را که گویی مادر کامران است می شنویم.
صدای زن: کامی … روله
خانه-داخلی-روز
فریده حدوداً سی و پنج ساله، با لباس محلی در حال حرف زدن است گویی مخاطب خاصی ندارد و با خودش حرف می زند؛ همزمان در میان گرد و خاک ها و تکه های شکسته ی وسایل منزل، دارد دنبال چیزی می گردد. قاسم حدوداً چهل و پنج ساله در گوشه ای نشسته و نگاهش به روبه رویش خیره است. پسری حدوداً هشت ساله و دختری حدوداً شش ساله، هر کدام در گوشه ای از منزل دنبال کاوش کردن هستند. فریده در زیر گرد و خاک ها سمعکی را پیدا می کند. لبخند آرامی می زند و چند بار به سمعک فوت می کند.
فریده سمعک را با دستش پاک می کند؛ چند بار به لباسش می مالد و به سمت قاسم می رود.
فریده: بیا قاسم … بگیرش. خدا رَ شکرکن خانه مان هیچ جاش خراب نشده. سمعک چیزی نیست. پیداش مُکُنیم. اصلاً پیدام نشد فدای سر بچه ها، می خریم دوباره.
قاسم به زنش نگاه می کند و سمعک را می گیرد. صدای یاالله یاالله مردی می آید، که در حال وارد شدن به منزل قاسم است.
خانه ی قاسم-داخلی-روز [ادامه]
رحیم حدوداً چهل ساله با کفش وارد منزل قاسم می شود. با قاسم و فریده احوالپرسی می کند. قاسم آرام سری تکان می دهد.
رحیم: زن داداش…آماده بشین بریم ختم پسرِ مظفر. ده روز زیر آوار بوده. دیروز دَرِش آوردن… بیچاره
فریده از سمتِ آشپزخانه وارد هال می شود. یک لیوان چای در دستش گرفته است و به سمت رحیم می رود. رحیم لیوان چای را از او می گیرد. فریده از شنیدن حرف رحیم متاثر شده است. به سمت آشپزخانه بر می گردد….
پیاده رو-خارجی-صبح/روز
قاسم در حال عبور از پیاده رو خیابانی است. از نزدیک صورتش را نیم رخ می بینیم. همانطور که راه می رود در پیاده رو صف هایی برای گرفتن چادر مسافرتی وکالاهای خوراکی و بهداشتی مشاهده می شود. سر و صداهای زیادی می شنویم. برخی روی زمین به حالت غمگین نشسته اند و انگار منتظر چیزی هستند. قاسم به اطرافش هیچ نگاهی نمی کند و به مسیرش ادامه می دهد.
راهروی اداره مسکن و بازسازی-داخلی-روز
نفرات زیادی با مدارکی که در دست دارند در صف ایستاده اند. صدای همهمه می آید. هر نفر با نفر نزدیکش در حال صحبت کردن است. در گوشه ای از راهرو زنی چادرش را روی سرش کشیده است و زمزمه کنان ناله می کند. بچه ای با موهای ژولیده و رنگ و روی پریده، روی پایش دراز کشیده و به نفرات در صف، نگاه می کند. قاسم بدون اینکه پلک بزند به بچه خیره شده است.
راهروی اداره مسکن و بازسازی-داخلی-روز [ادامه]
مردی از پشت سر نزدیک قاسم می آید.گویی او را می شناسد.
مرد: قاسم! قاسم!
قاسم متوجه نمی شود. مرد بازویش را می گیرد. قاسم برمی گردد و به مرد نگاه می کند.
مرد [ادامه]: خوبی؟
قاسم خیلی ریز، کمی سرش را به نشانه تایید پایین می اندازد.
مرد [ادامه]: اینجا چکار مُکُنی؟ شنیدم خانه ت تخریب نشده که!
قاسم فقط به چشمانش نگاه می کند. مرد دیگری که در صف است دخالت می کند.
مرد دوم: حتما خسارت دیده خانه ش. وگرنه آدم که مرض نداره توو این زلزله و بدبختی بیاد اینجا.
صدای زنی را می شنویم که با صدای بلند نفر بعدی را صدا می زند.
مرد دوم [ادامه]: همینطوری الکی هم نیس که.کارشناس می فرستن مو به مو همه چیه بررسی مُکُنَن.
اداره مسکن و بازسازی/اتاق بررسی خسارات-داخلی-روز
مردی حدوداً چهل ساله که کارمند آنجا است پشت میز نشسته و درحال بررسی مدارک قاسم است. قاسم روبروی میز سر پا ایستاده است. مرد کارمند سرش را بلند می کند. متوجه خانم همکارش می شود که پشت سر قاسم است. خانم همکار، انگشتش را به سمت گوش خودش می برد و با اشاره ی دست به کارمند مرد می رساندکه گوش قاسم مشکل دارد. مرد کارمند نگاهی به نقشه منزل قاسم می اندازد و به او نگاه می کند.
مرد کارمند [با صدای بلند]: خب! خونه ت جنوبیه و حیاطشم که پُشته. درسته؟
قاسم سرش را به نشانه “بله” تکان می دهد.
مرد کارمند [با صدای بلند- ادامه]: دیوارِ بین اتاق خواب و هال خراب شده؟
قاسم باز هم سرش را به نشانه تایید تکان می دهد.
مرد کارمند [با صدای بلند- ادامه]: یک پنجره هم بین اتاق و حیاط پشتی دارین. اونجا چی؟ خراب نشده؟
قاسم با کمی تاخیر انگار که دارد فکر می کند سرش را به نشانه ی ” نه” گفتن بالا می اندازد.
قاسم [با لکنت]: ش… شی… شیک…شیم…
مرد کارمند انگار متوجه حرف های بریده بریده ی قاسم شده است.
مرد کارمند [با صدای بلند] : شیشه های پنجره شکسته؟
قاسم لبخندی می زند. سرش را به نشانه تایید پایین می اندازد. مرد کارمند در حال نوشتن گزارش های قاسم است و همزمان نیز نوشته اش را با صدای بلند می خواند. قاسم با سر حرف هایش را تایید می کند و بعد برگه ها را امضاء می کند.
مرد کارمند : می نویسم کارشناس خونه ی تو رو زودتر بیاد ببینه.
مرد کارمند نوشته اش را مُهر و امضاء می زند. پوشه ی پرونده را روی پرونده های دیگر می گذارد. قاسم سرش را به نشانه تشکر کج می کند و لبخند می زند. چهره ی قاسم را می بینیم.
این کتاب دارای سه فیلمنامه است که خلاصه ای از هر بخش را برایتان شرح میدهیم.
خلاصه فیلمنامه اول:
پیرزنی که نامش زهره توکلی می باشد به همراه پسرش به بانک می روند.
پیرزن قصد دارد یک حساب مشترک با پسرش باز کند تا بعد از مرگش پسرش بتواند از این حسابی که باز کرده پول برداشت کند تا تمام هزینه های کفن و دفن و مراسمش را بپردازد.
کارمند بانک که همه نوع حساب های مشترک را برای پیرزن توضیح می دهد اما پیرزن متوجه نمیشود پسرش بعد از چند روز از افتتاح حساب، به بانک می رود و حساب را می بندد و ناپدید می شود. پیرزن بعد ازینکه متوجه می شود که پسرش ناپدید شده است به بانک می رود و پول را درخواست می کند…
خلاصه فیلمنامه دوم:
مردی به نام قاسم در حادثهٔ زلزلهٔ سرپل ذهاب، منزلش هیچگونه خسارتی ندیده است. او تصمیم می گیرد بخاطر گرفتن وام بازسازی مناطق زلزله زده، که مبلغی قابل توجه است؛ یک قسمتی از منزلش را را تخریب کند….
خلاصه فیلمنامه سوم:
سروان شرفی رئیس پاسگاه انتظامی در حومهٔ شهر است. در ایام تعطیلات عید به یک زوج به نام های هاشم و سیما برمی خورد. سیما به دلیل مصرف زیاد مواد مخدر شیشه، گلوی پسر دوماهه اش را بریده است. هاشم بعد از گذشت دو روز از مرگ بچه، همراه سیما به خارج از شهر می روند تا بچه را در جایی بی نام و نشان دفن، و بعد اعلام کنند که بچه را گم کرده اند. در مسیر هاشم قصد دارد با زور و کُتک کاری بچه را از سیما بگیرد که سروان شرفی موقع گشت آنها را می بیند.