عنوان کتاب: سرزمین بی دم های رادین
نویسنده: هما ایران پور
مجموعه داستان های چند واژه ای
در بخشی از کتاب می خوانیم:
باقلقلک گرمی بیدار شدم.
جای انگشت های خورشید، جوانه های کوچکی روی تنم سبز می شد.
با ساقه های تازه ام از بالای پتو سرک کشیدم.
حس سبز و گرمی در سر تا پایم پیچید. انگشت پاهایم را تکان دادم، به جایی در دل زمین وصل بود.
بابا با چند تار موی سفید از خانه بیرون آمد، سطل را برداشت و به سمت شیر آب رفت.
تمام نیرویم را در دهانم جمع کردم.
با ساقه هایم تونلی دور دهانم ساختم و گفتم: سلللللام، باااااابااااااا.
بابا برگشت، به سمتم دوید، پتو را کند، انگشتانش می لرزید، حلقه دستانش را به سختی دورم به هم رساند. چشمانش خیس شد و فریادش لرزید: خااااانم، خااااانم بیا ببین دخترمان چه لباس شیکی پوشیده.
باد بهاری گوشواره هایم را تکان، تکان می داد.
مامان با یک چروک اضافه روی پیشانی بیرون دوید و گفت، وااااای خدای من لباس پر از شکوفه های گیلاس چقدر به تو می آید، ای کلک پس هسته های گیلاس را قورت داده بودی…..
در جای دیگری از کتاب آمده:
با صدای گریه مامان از خواب پریدم.
جلو آیینه با چروک های صورتش حرف می زد.
به آن ها می گفت: تزریق بوتاکس و ژل هم موقتیه، من از عمل جراحی میترسم.
مامان از چروک می ترسید.
دکمه روشن رباطم را زدم و با او مشورت کردم.
جواب داد، زمین بخاطر مصرف زیاد انسان ها دچار کم آبی شده و چروک شده، اگر چروک های زمین صاف شود، هر نوع چروکی از بین می رود.
پرسیدم، حتی چروک های صورت مادرم؟
جواب داد، وقتی زمین جوان شود، تمام موجودات ساکن در آن هم شاداب تر می شوند.
به سراغ اتو بخارها رفتم. مادرم از چروک متنفر بود، هر اتوی جدیدی که به بازار می آمد، می خرید تا هر چروکی را از بین ببرد.
اتو بخار دستی، اتو بخار شارژی، اتو بخار پرسی و اتو بخار بزرگ. حتی اتوی صورت که تبلیغات تلویزیون می گفت، چروک های صورت را از بین می برند.
اتو بخار کوچک شارژی را روی دوشم انداختم، پنجره را باز کردم، یواشکی وارد بالکن شدم، از پله های اضطراری بالا رفتم، بالا و بالاتر، خسته شدم، ماه به من لبخند زد و ستاره چشمک زد. با اتو بخار چروک های روی صورت ماه و ستاره را صاف کردم، ماه وستاره پله ها را آنقدر کشیدند تا به سوراخ لایه ازون رسیدم از آن رد شدم و روی سطح زمین قرار گرفتم. اتو بخار را روشن کردم و شروع به اتو کشیدن زمین کردم. اتو کشیدم و اتو کشیدم تا تمام چروک های زمین صاف شد. خورشید چشم هایش را باز کرد و با فشار دادن یکی از ابرها دست و صورتش را شست و به شانه زدن موهایش پرداخت. خواب آلود و خسته بودم، شارژ اتو تمام شده بود.
اتو را روی دوشم انداختم و برای خورشید خانم دست تکان دادم او با دست طلایش برایم بوسه فرستاد.
(سرزمین بی دم های رادین)
به سمت سوراخ لایه اوزون به راه افتادم بعد از رد شدن از آن با سوزن قفلی که از آن به جای دکمه پایین پیراهنم استفاده می کردم سوراخ را بستم.
از پله ها پایین و پایین و پایین تر آمدم. یواشکی از پنجره بالکن وارد اتاق شدم. اتو بخار را به اولین پریز برق وصل کردم، به تخت خواب برگشتم و خوابیدم.
با شادی مادر از خواب پریدم، او فریاد می زد، خدای من، بیدار باش، بیدار باش، چروک های صورتم ناپدید شده بالشتم را روی صورتم گذاشتم و گفتم، پس لطفا دوختن دکمه پیراهن من فراموش نشه و پلک هایم را روی هم گذاشتم……