عنوان کتاب: شهنواز (کتاب شهنواز)
نویسنده: حمید قوامآبادی
شعر فارسی
در قسمتی از کتاب (کتاب شهنواز) می خوانیم:
نفس در سینه ام حبس است؛ به هر ضرب و به هرتاری
من و دلتنگی شب ها، من و تنهای تکراری
در این تاراج آرامش، تهمتن سان کند تازش
خیال دستِ تو در دست من بودن به هرباری
غمت در استخوان جاکرد بدون تو درون در درد
بیا درد مرا بنشان، تو هم دردیّ و تیماری
به این دنیا، به آن عقبی تمام آرزو این است
فقط یک لحظه من را تا ابد در سینه ات آری
تو خود روح مسیحایی، بر این پیکر چه وقت آیی
کنی پایان تنهایی، شوی در دیده ام جاری
به هر لحظه به هر وجهی تو می آیی به چشمانم
کنون دیگر نمی دانم به خوابم یا به بیداری
دمادم دیده ام بر در که تا شاید شوی در بر
بدست آری دلم را که نه من دلبر، تو دلداری
در جایی دیگر آمده:(کتاب شهنواز)
خواهد که در قلم بیاورد از درد روزگار
از درد جان گرفته و از درد بی شمار
در گوشه های این کهنْ سرزمینِ دور
کس یاد که نه، هیچ نداند از این دیار
آن جا که کشورش در گذشته های دور
بودش در اوج و پرتو فرهی نثار
یک سر شکوه و شوکت و عزت به هرکجا
یکجا به زیر نعمت و یکجا به اقتدار
تاب و توان به دشنمان نمانده بود
حمله به اختیار و مردن به حال زار
یارا نبود و به کس یاری گری نبود
حالش به زار و کارش به کارزار
از نقطه ی عدم تا وجود جان
این سرزمین به پا بوده است و کار
خاکش غرور گذشته دارد دورن خود
نامش بلند و پرآوازه، استوار
از خون عاشقان آغشته اش به خاک
گوهر بمانده ازین خاک به یادگار
فرّ وشکوه و جلالش به هرزبان
بوده است به هرکجا و مانده است به افتخار
غرّش به شیران و ترسش به روبهان
این یادگار، غنیمت مانده ماندگار
در مکنت و مقام و شکوه و عزّ و جاه
همبسته دست و پا به پا و پایدار
خاشعْ ضعیفان و غرّان به ناکسان
تسلیم امرِ خدایِ خداوندگار
و …..
(کتاب شهنواز)
|