عنوان کتاب: صریح
نویسنده: ریحانه حق دار
مجموعه اشعار
سخن نویسنده:
به نام خدایی که پناه است…
در یکی از آخرین روز های آذر ماه، دقیقاً همان جایی که سینه ی پیرمردِ پاییز از آخرین نفس هایش خِس خِس می کرد، وقتی که کوچه از نگاه باران خیس شده بود، لابلای باد های بی رحمی که احتمالاً از فراز قله های سپید روانه می شدند، خورشیدِ بی رمق، با تَقَلای فراوان خودش را از جانب خاور به باختر می کشید. کوچه مملو از برگ هایی بود که کور و کَر، از شوق و ذوق طلا شدن، جدایی از شاخه ها را با پروازی سَبُک سَرانه طاق می زدند.
گام برداشتن در مسیری که شاید “تو” روزی از آن گذشته باشی یا نفس کشیدن در هوایی که “تو” آن را استشمام می کنی، همیشه حالم را زودتر از نوروز، (حول حالنا الی احسن الحال) می کند.
من نا خواسته، آبِستَن غزلی تازه شده بودم. واژه ها، یکی پس از دیگری، سر از پَستو خانه های ذهنم بیرون می آوردند.
اشک ها، پشت تاریک خانه ی پلک هایم، اذن دخول می خواستند و دَق الباب می کردند.
در من اما دردی بود از بیت هایی که تمنای سروده شدن داشتند.
تنها قلم و رقعه ای برای زمینی کردن سوره هایم، کافی بود.
شروع شد…
کلمات، آیه به آیه نازل می شدند و سر به تعظیم قلم می ساییدند.
همه چیز برای نمایان شدنِ تمامِ حجمِ غم، غم، همین “نیستیِ عظیم” آماده شده بود…
به راستی چگونه “نیستی”؟ ای “عظیم” ترین دردِ دورانم…
حاصل روز های غم، بیت هایی شد که پیش کش نگاه مهربان تان می کنم.
قسمتی از کتاب (صریح):
مادر
کاری ندارم روضه ها را، تو تصوّر کن
که جای مادر روی چشمان است یا این که…
اصلاً نگویم دختر پیغمبری بوده ست
بینِ دَر و دیوار آسان است یا این که…
از پیشِ چشمانِ همه سر در گریبان کرد
در زیرِ چادر درد پنهان است یا این که…
هر صورتی سرخ است، امّا بی مروّت ها
این رَدِ سیلی کارِ انسان است یا این که…
خورشید ها در لا به لای دَر نمی سوزند
پیچ و خَمِ این کوچه تابان است یا این که…
پهلو شکسته رفتنت را حیدرت دیده
هر رفتنی تعبیر “پایان” است یا این که…
بغلم کن
من محو تو ام، محض تماشا بغلم کن
مجنون تو ام، بهر تقاضا بغلم کن
من تحفه به دردم نخورد روز تولد!
آغوش بده جای هدایا، بغلم کن
هرشب صدقه حال مرا خوب نکرده
امشب جهت دفع بلاها بغلم کن
گفتی که مبادا بزنم حرف از آغوش
امروز شده روز “مبادا”، بغلم کن
از بانک وجودت ندهی وام به قلبم
لااقل کمی از باب مزایا بغلم کن
من دوست ندارم که شوم نصفه در آغوش
همّت بکن از هر دو زوایا بغلم کن!
در بَر بکش این عاشق دلخسته ی خود را
ثابت بکن هستی تو توانا، بغلم کن
اخلاق و ادب حکم کند تا که نگویم
بگذر تو ز باقیِ قضایا، بغلم کن…
(کتاب صریح)