عنوان کتاب: ضربان قلب ثانیه ها
نویسنده: حمیده نادری
خلاصه ای از کتاب را باهم میخوانیم:
سکوت میکنم
به بهانهگیریهایت ادامه بده
سکوت میکنم
به رفتنهایت ادامه بده
سکوت میکنم
کممحلیهایت را وسعت ببخش
سکوت میکنم
راهت را بگیر و تا انتهای رفتن برو
سکوت میکنم
ماندنت را
احترامت را
دلم را
سکوت میکنم
من زاده سکوتم
و تو زاده رفتنهای تکراری
من آلزایمر هم بگیرم
تو فراموش نمیشوی
هرروز نقشت در دلم پررنگتر میشود
یادت در ذهنم ماندگارتر
م ج ن و ن م ن
چشمانت را برایم همیشه باز نگاهدار
که من
برای نگاهت سخت
ش ی ر ی ن م
تولد
از ت شروع میشود
ت مثل تو
تو ای که دیگر نیستی
مرگ
از میم شروع میشود
میم مثل من
منی که بدون تو متولد میشوم
معشوقهی من
از آن من
نیست
از آن خدایی ست
که اگر مرا لایق بداند
به او
یاد خواهد داد
ماندن را
گذشت آن روزهایی که دلم به نگاهش جان میگرفت
روز به روز دورتر میشد
گذشتن را با عوض شدن روزها آموختم
فراموش نکردهام روزهایی که در نبودنش گونههایم به اشک وابسته شد
ولی خود را فراموش کردهام
بعدازآن گذشتههای نزدیک
هرکسی آمدورفت یادآور شکست بود و بس
و من
به گذر روزها میاندیشم
من نیز یاد گرفتهام ساده بگذرم
همانند مردهای متحرک
همانند مومیایی خفته
در اهرامی که دوگانه بود نه ثلاثه
وقتیکه هیچکس هیچ میشود
دستهایم، واژهها را به بازی میگیرند
و تو هیچ را در هیچ ضرب میکنی
و
من
متولد میشوم
زمستان
گرمای تابستان را از یاد برده است
تو نیز زادهی فصل سرمایی
یک دقیقه فراموشی، مرا به فصلی از جنس تو میسپارد
همان فصلی که مرا به تمنای وجودت فرامیخواند
در این زمستان سرد
چند دقیقه اضافهتر
برایم
یلدا
باش
اشتباه من
این بود
که وقتی رفتی
کنار جاده نشستم
به رفتنت آنقدر خیره ماندم
که سراب برگشتنت را، خواب دیدم
آنقدر خواب دیدم
تا پیر شد
تمام روشنایی روزهایم
روشن شد
تمام سیاهی موهایم
دستانم گریه میکند
زیر درخت آلبالویی که
سایهاش را به من در کودکی قول داده بودی
گمشدهام
من همان دخترک غمگینم
که میان چرخش روزگار
گریه میکند
زاری میکند
بی تو
دستانم گریه میکند
زیر درخت آلبالویی که
سایهاش را به من در کودکی قول داده بودی
گمشدهام
من همان دخترک غمگینم
که میان چرخش روزگار
گریه میکند
زاری میکند
بی تو
از زمانی که تو رفتهای
چند ثانیه بیشتر نمیگذرد
در همین لحظات بیتابی
آرزویم این است
ای کاش
دیروزم
برای رفتن به فردایم
امروزم را نداشت