عنوان کتاب: عاشق تر از ماه
نویسنده: زهرا خاوری
چکیده ای از کتاب عاشق تر از ماه به قلم زهرا خاوری:
خرافاتی
در من زنی خسته از این عشقو، پیغمبری خسته از آیینش
یک کافر خسته ز بی دینی و شیخ مست خسته از دینش
در من زنی شیک و خرافاتی، آینده اش رو خواب می بینه
گفته که میمیره در آینده، از عشق، با تعبیر کف بینش
در من یه مرد خسته از سیگار، سیگار پنجم رو که روشن کرد
آخر تو دود خود تلف میشه با یه پک از سیگار غمگینش
در من قشون میرزا کوچک، در زیر رگبار گلستونن
خستن از این جنگ و از این دنیا خستن از این عهدای ننگینش
در من یه شاعر که بدون شعر حرفا و عشقش رو زبون آورد
حالا تمام بارشو بسته داره میره دارالمجانینش
در من یه کولی فال میگیره، آینده رو هی خوب می بافه
اما خودش خسته است از این اوضاع از این خود و وهم دروغینش
سیب و سماق و سکه و سنبل، زن سفره اش رو باز می چینه
اما دلش تنگه برای تو، قلبی که چیده توی هف سینش
یه زن که اینجا توی من مرده، بوی تو تا توی کفن با اون
میخواد بره دنبال آغوشت اما نشسته توی تدفینش
من خسته از عشق و تقلاشم، توی سرم زندون آدمهاست
در من یه میدون سراسر مین، خسته شده از حفره مینش
باید ببوسی اون زنی رو که، آینده رو تاریک میبینه
باید ببوسی تا بشی خورشید، تو اون جهان سرد و بدبینش
چکیده ای از کتاب عاشق تر از ماه به قلم زهرا خاوری:
آواره
باد آمد وزن شعرم پاره شد
عطرت آمد این دلم بیچاره شد
وای از چشمان تو شعر بلند مثنوی است
داستان عشق می گفت و دلم دلداره شد
باز روزی می رسد دستم به دستت می رسد
کاش روزی بعد ها لبخند تو همواره شد
وای از همواره عاشق بودن و دیوانگی
باز بعد دیدنت این چاره ها چمچاره شد
چشم هایت قافیه های تمام شعر هاست
رفتی و بعد تو اینجا شاعری آواره شد
کبوتر بی بال
من پلنگم و دستم به ماه نمی رسد
وای از دست زلیخا که به چاه نمی رسد
عشق ننگ است و جهان این روز ها پاک پاک
وای از نگاهی که اینجا به نگاه نمی رسد
دل دریاچه آتش گرفت وقتی دید
که در درون خودش هم به ماه نمی رسد
کبوتر بی بال که جامانده از سفر
چه کند که دیگر هیچ به راه نمی رسد
تو اشتباه بودی و حال من خراب خراب
و دیگر این دست من به اشتباه نمی رسد
چکیده ای از کتاب عاشق تر از ماه به قلم زهرا خاوری:
دار
قسم به دفتر شعری که بوی سم می داد
و آن نگاهی که انگار قسم می داد
قسم به آن درختی که اول امسال،
شکوفه می داد و پاییز حس غم می داد
که درد رفتنت انگار شبیه خودت
نه راحتم گذاشت و به کشتنم می داد
امشب به قافیه ها خودم را دار می زنم
که بوی تو را شعر هایم قدم قدم می داد
ببخشید،اگر شعر ها پر از درد است
که شعر های من خبر از دلم می داد
سر تیترها
عشق ما را می برد در وادی افسوس ها
راه را خاموش تر کردند با فانوس ها
سخت می گیری و من حالا قوی تر می شوم
از دل آتش بروید لشگر ققنوس ها
عشق افتاده به جانم تب امانم را برید
هیچ درمانی ندارد برخی از ویروس ها
بعد تو ماهی شدم، ماهی بیرون از خلیج
دست و پا میزد وجودم در دل کابوس ها
حال خوددانی یا برگرد یا سرتیتر ها
می نویسد غرق شد ماهی در اقیانوس ها
چکیده ای از کتاب عاشق تر از ماه به قلم زهرا خاوری:
جنون پیچک ها
در بهار هم شکوفه میبازم، درد خوابیده روی شاخک ها
با جنونم هنوز دلشادم، مثل لبخند بادبادک ها
مثل سمی درون خونم تو، مثل غم پا به روی گلو
من هنوز چشم در راهم، من خودم هم خود مترسک ها
سخت پیچیده ای به دورم عشق، از تنم این تو را بکن
یک طناب بلند دار است عشق با جنون و سیاق پیچک ها
دیگر این عشق بر نمی گردد دیشب این را خدا به انسان گفت
ما که اینجا هنوز می مانیم، این من و کل بغض ریزک ها
از ازل این جهان همین بوده، کل او بوی پیرهن می داد
بوی نفرین قاصد ها و ناله های نزار زاغک ها
یک نفر توی خانه جامانده، یک نفر که… خدا هم اشکش ریخت
یک نفر که بعد مرگش هم، ریخت اشکش به پشت عینک ها
چکیده ای از کتاب عاشق تر از ماه به قلم زهرا خاوری:
خرابه قلبم
ای باتو شاعرند در این شهر طالبان
وی اهلی نگاه تو سیلاب تازیان
ای تو تجلی تاریخ و صلح و مرگ
ای با تو کوره نیست در این خیل نازیان
تو کیستی که مرا می بری از خودم
و میبری مرا از این جا و زین مکان
تو آنچه شاعران قدر وصف عشقها کردند
تو انچه در نوشته سعدی و غیب السان
ای سینه دل نبند به صلح من و امید
که می رهد امید من از سینه ناگهان
وقتی که دیده دست تورا دست دیگری
وقتی کنار تو بودم و تو پیش دیگران
من را بگیر و بسوزان خرابه قلبم
که هم سکندر قرنی و هم مسیح زمان
من دوست دارمت ای معنی امید
من دوست دارمت ای صلح بی گمان
در چشمهای تو صلحی که بست با خنده
در سازمان ملل شرق و غرب جهان
من را رقیب رقیبان نکن دوباره عزیز
وگرنه رفته ز دستت عنان صلح جهان
چکیده ای از کتاب عاشق تر از ماه به قلم زهرا خاوری:
قرن بیست و چندم
یک برکه خشکم، دلم دل تنگ لک لک نیست
و درد و غم دور دلم مانند پیچک نیست
چون که غمت رنگ جهان را باز نو کرده است
پس چشم من را احتباجی هم به عینک نیست
با شعرهایم این جهان را از تو ترساندم
و شعر هایم تکه ای از یک مترسک نیست
ظاهر رها و با طنش در دست زندانبان
این ها فقط یک خاطره از بادبادک نیست
آن سیب که در قرن بیست و چندمی خوردم
جز به جهان آدم و حوا فلش بک نیست
حال من و شعرم همه خوب است بعد از تو
و این دروغی ساده و زیبا و کوچک نیست
چکیده ای از کتاب عاشق تر از ماه به قلم زهرا خاوری:
اسکار
تورا می بینم و غم دور من افسار می پیچد
منم آن زن که دردش را در این اشعار می پیچد
منم آن زن که با دست خودش او را رها کرد و
از آن لحظه به دور خود هزاران دار می پیچد
شبیه شمس و مولانا سماعی از تو در من هست
که می رقصد و هر لحظه به دور یار می پیچد
در این دارالمجانینی که من در ان گرفتارم
هزاران قرص بی اعصاب در افکار می پیچد
من آن شعر فراغت را در آن مجلس که میخواندم
صدای وحشت و افسوس در حضار می پیچد
صدای پای تو ،خندیدنت ،هر چیز و هر حرفت
اگر فیلمی شود اعجاب در اسکار می پیچد
ببوسم توی این شهری که با هر بوسه وآغوش
صدای داد استغفار در انظار می پیچد
هزاران سال پیش از این،من اینجا مرده بودم و
هنوزم بوی تو در قبر من بسیار می پیچد
چکیده ای از کتاب عاشق تر از ماه به قلم زهرا خاوری:
تیر خلاص
جادوگری نفرین که کرد این قلب عاشق پیشه را
عاشق شدم گم کرده ام، هرچیز و هر اندیشه را
از من فقط یک پیکر زخمی و درمانده به جاست
برخیز و با بوسه بزن تیر خلاص ماشه را
همیشه من دیدم تو را در حین دل بردن ز من
اینبار من دل می برم میشکنم کلیشه را
زیبایی خندیدنت وقتی نگاهم میکنی
اکران اگر میشد دمی خواهد شکست این گیشه را
من شیشه عشق تورا در سینه خود داشتم
تو سنگی و خواهی شکست روزی سر اخر شیشه را
دزدیدی از من جان و دل، حالا ببوس و دین ببر
که من زمان دیدنت دادم دل دین پیشه را
چکیده ای از کتاب عاشق تر از ماه به قلم زهرا خاوری:
فصل سرما
کاج ها با فکر تو در فصل سرما زنده اند
مردمان با فکر چشمت چه خطرها کرده اند
پیش زیبایی چشمان تو این خورشید و ماه
سال ها و سال ها و سال ها بازنده اند
آنقدر که گریه کردم من برای تو عزیز
چشم ها و پلک ها و گونه ها آزرده اند
من نشد زیبایی ات را توی شعرم جا کنم
پس برای این همه بر شعر من شوریده اند
وصف تو آنقدر در بیت و غزل ها جا نشد
که پس از این هر غزل در دفترم قصیده اند
بعد تو داعش و طالب ها همه درگیر صلح
بعد تو نرگس و سنبل دست هر جنگنده اند
چیستی که در زمان دیدنت شیخ خدا
و تمام مُسلِمان شهرمان رقصنده اند
کاش میشد زودتر میدیدمت که قبل تو
اتفاقاتی که افتاده همه بیهوده اند
راز چشمت چیست که هرکه پی آن امده
خواسته دل بکند اما دلی را داده اند
چکیده ای از کتاب عاشق تر از ماه به قلم زهرا خاوری:
اضداد
باید که ته قصه مان شاد بمیریم
بی غصه و بی گریه و غمباد بمیریم
یک عمر اسیر خود و تنهایی خویشیم
ای کاش رها از غم و آزاد بمیریم
هم عاشق تو بودم و هم از تو گریزان
باید که در این عشق پر اضداد بمیریم
یک عمر ترک خورده و پر زخم و گناهیم
ای کاش ولی زنده و آباد بمیریم
ما دختر حوا و همان آدم مطرود
باید ز گناه کم اجداد بمیریم
پاییز پر از برگم و شاید که خدا خواست
در حسرت و اندیشه خرداد بمیریم
ما دل به تو دادیم و زمان قسمتمان کرد
با دست مداواگر جلاد بمیریم
چکیده ای از کتاب عاشق تر از ماه به قلم زهرا خاوری:
کوید
مستی و عشق وخاک درهم ریخت انسان شد
آنقَدر شعر از چشم توگفتیم دیوان شد
آنچه سرم آورده ای با زخم و با دوری
با یک نگاه و خنده ات انگار جبران شد
مشهد از آن وقتی که رفتی سخت ترسید و
با گریه های من کمی مانند کنعان شد
آن آبرویی که به عمری جمع کردیمش
با بوسه ی تو زیر پا آمد و ویران شد
این ماسک ها و دوری و غیره خرافات است
با بوسه ی تو این کوید ما که درمان شد
میخواستند از تو بگویند عشق ترسید و
اینگونه شعر قرن هشتم رفت عرفان شد
از من اگر میخواستی چیزی بگویی تو
حرفت همین باشد که رفت و سهم باران شد
چکیده ای از کتاب عاشق تر از ماه به قلم زهرا خاوری:
لهجه مشهدی
توی دستت عطر نان و عطر گندم داشتی
خرقه ی بی آبرویی نزد مردم داشتی
با همان لهجه ی ناب مشهدت چیزی بگو
که زمانی تو مُرِ آنقدر دوسُم داشتی
این غم اشعار حافظ از دل چشم تو بود
مستی اشعار قرن هفت و هشتم داشتی
تو مرا عاشق نبودی،آنقَدَر که من تورا…
تو فقط بر جان من قدری ترحم داشتی
توی چشمت شهر گیلان است و زلفت پایتخت
ای تو که قدری نمک از برکه قم داشتی
عشق باید ریشه ی هرکس که انسان نام اوست
ورنه باید یک سر و یک دم و یک سُم داشتی
چکیده ای از کتاب عاشق تر از ماه به قلم زهرا خاوری:
شوخی
سراغم رابگیر از جوجه های در قفس مانده
که اندوه تو ما را از خدا و از جهان رانده
خدا سختی و زیبایی و غم را روبرو کرد و
پس از ترکیب آن از پیکرش یک زن به جا مانده
شکوه از شهر شیراز و پریشانی ز خرمشهر
زساوه قلب دل خون و ز قمصر غم بیاورده
تو من را شاد کن با یک نگاه زیر چشمی و
خرابم کن به یک من دوستت دارم تورا ساده
کسی که آفریده عشق را در این جهان پست
یقینا در خودش صد ها و صدها بار باریده
اگر دنیا و غم هایش همه شوخی او با ماست
به او گویید این شوخی مرا بدجور خندانده