عنوان کتاب: عشق از دیدگاه ملاصدرا و افلاطون
نویسنده: فرهاد گلستانه
نویسنده کتاب عشق از دیدگاه ملاصدرا و افلاطون فرهاد گلستانه است که ایشان کارشناس ارشد فلسفه نیز می باشند. عشق چیزی است که هر انسانی در عمر خویش تجربه می کند، ملاصدرا بر این باور است که عشق همان صورتی است که در نفس حضور پیدا میکند.این کتابه زیبا به علاقمندان زمان وداستان پیشنهاد می شود.
چکیده ای از کتاب:
عشق نباتی و حیوانی
بیان شد که ملاصدرا و افلاطون به وجود عشق در تمام موجودات هستی قایل است در نتیجه به عشق در نفوس نباتی و حیوانی نیز معتقد میباشد و باور دارد نفوس هراندازه شریفتر و عالیتر باشند، رغبتهای آن نیز لطیفتر و ارجمندتر است قوای نباتی که فعلشان محدود به رشد و تولیدمثل است.
عشق آن نیز در همین مرتبه یعنی رشد و تولیدمثل خلاصه میشود. لکن نفس حیوانی چون از نبات بالاتر است قوای وی نیز از جایگاه بالاتری برخوردارند. چنانکه در گیاه عشق نسبت به جنسمخالف و تولیدمثل تنها به صورت طبیعی است. اما در حیوان همراه با اراده و اختیار و با استفاده از حس و قوهی خیال میباشد لذا عشقش لطیفتر و برتر نسبت به نبات است؛ بنابراین ملاصدرا برای عشق نباتی و حیوانی ویژگیهای خاصی را معتقد است که در ذیل به بررسی عشق در این دو نفس نباتی و حیوانی خواهیم پرداخت.
عشق نباتی
نباتات بدان علت که کاملتر از جمادات هستند دارای قوایی میباشند و ملاصدرا و فلاطون در بیان قوای نباتی اظهارمیدارد: قوای نباتی یا مخدوماند و یا خادم، آن قوهای که در درجه استخدام است فعل و تصرفش در غذا یا برای شخص است و یا برای نوع، اولی یا برای بقای شخص است و یا برای تحصیل کمال ذاتش، اما قوهای که فعلش برای بقای شخص است، آن قوه غاذیه است و حدش این است که غذا را مشابه جوهر غذا خورنده کرده تا جایگزین آنچه تحلیل رفته است باشد، اما قوهای که فعلش برای تحصیل کمال شخص است، قوه نامیه نامیدهمیشود و آن قوهای است که فعلش برای تحصیل کمال شخص میباشد و این قوه در اطراف جسم غذا خورنده بنابر تناسب طبیعی افزونی میبخشد تا به تمام رشد خود برسد.همچنین ملاصدرا وجود عشق و شوق در قوای نباتی را از طریق اثبات علم و حیات و سریان آن در همه کائنات اثبات میکند و یکی از ویژگیهایی که ملاصدرا برای این نوع عشق قایل است این میباشد که اولاً و بالذات، تمام موجودات هم به ذات خود و هم به کمالات خویش عشق میورزند و شوق و عشق به پایینتر از کمال ذات و ذات، بالعرض میباشد نه بالذات، لکن هر نفس یا طبیعت و یا هر قوهای کارهایی که انجاممیدهد، موضوعات و خود آن افعال مراد و معشوق واقع نیستند، بلکه نفس اکملیت یا نفس غایت معشوق است که عالیتر و شریفتر از آن افعال و موضوعاتشان است و ملاصدرا در این مورد باور دارد که افعالی که از نفس نباتی صادر میشود برحسب اتفاق نمیباشد.
بلکه این افعال دارای غایاتی هستند که سازگار و هماهنگ با آن افعال است؛ زیرا هر کسی در افعال قوای نباتی دقت کند متوجه خواهد شد که این افعال از روی غرضی صادرشدهاند پس این قوا عاشق آن غایات هستند و بهواسطهی آن غایات نفس نباتی از قوه به سمت فعلیت درحرکت است؛ بنابراین از منظر صدرا عشق قوای نباتی اختیاری است.متذکر شدیم که وجود در همه عالم سریان دارد و عالم دارای حیات و شعور میباشد؛ بنابراین همه موجودات از شوق و عشق بهرهمندند لکن در موجودات تام فقط عشق ساری است نه شوق؛ زیرا که شوق در صورت فقدان برخی کمالات است؛ بنابراین به عقیدهی ملاصدرا هر یک از موجودات ناقص به دنبال کمالی هستند که وجودشان را کامل کند و کمال صور جمادی و جمادات در این میباشد که دارای قوای نباتی شوند تا با کسب این کمال به درجهای از قرب و نزدیکی به حقتعالی برسند و کمال صورت نباتی نیز این میباشد که صاحب صور حساس شوند و سپس دارای صورت خیالی و بعد صورت ذاکره و بعد هم به صورت عقلی برسد. در نتیجه به عقیدهی ملاصدرا نفس نباتی دارای حیات، اختیار و اراده و بالتبع دارای شوق و عشق میباشد؛ چراکه تمام هستی از علم و حیات و اراده بهرهورند. اما شعور و حیات و اراده هر موجودی برحسب درجه هستی و مرتبه وجودی آن شدت و ضعف مییابد و این عشق و شوق در نباتات بیشتر از جمادات است.
عشق حیوانی
ملاصدرا افلاطون برای محبت و عشق اقسام بسیاری قایل است که برحسب کثرت اشخاص و انواع معشوقها و محبوبها میتواند متکثر باشد و یکی از انواع عشق و محبت، عشق نفوس حیوانی به تمتع جنسی، نکاح و لذات بهیمی است که حکمت و مصلحتش، حفظ نوع و بقای نسل میباشد که در غایت به تحقق نقش مقصود و اصلاح نظام خلقت منتهی میشود؛ زیرا به عقیدهی صدرا هر قدر که رتبهی وجودی اشیاء والاتر باشد به ارزش معشوقهای آنها نیز افزوده میشود و این قاعده در تمام مراتب عالم ساری است. درواقع اعمال و تصرفاتی که از قوای نفس نباتی صدورمییابد پایینتر از تصرفاتی میباشد که توسط قوه نفوس حیوانی صادر میشود؛ چراکه نفس حیوانی شریفتر از نفس نباتی میباشد. همچنین قوه شهوانی حیوانی عبارت از تمام سه قوه در نفوس نباتی یعنی قوهی تولیدکننده، قوه تغذیهکننده و قوه نمو دهنده میباشد و اگرچه معشوق قوهی شهوانی در حیوان با معشوق قوای سهگانه نفس نباتی هیچ فرقی نمیکند. لذا صدور فعل نیز در هردوی ایشان یکی میباشد اما در حیوان به صورت شریفتر و لطیفتر ظاهر میگردد؛بنابراین ملاصدرا معتقد است که هراندازه که مرتبه وجودی اشیا والاتر باشد، معشوقهای آنها هم به همان نسبت وجودشان، نیکوتر و خوبتر هستند و بالعکس؛ یعنی هر چه درجه هستی موجودات نازلتر باشد.
محبوبهای آنها هم به حسب هستیشان، از ارزش و بهای کمتری برخوردارند و در کلامی جامع، میان درجات وجودی موجودات و نوع معشوقاتشان، نسبت مستقیم برقرار است؛ مثلاً فعلی که از قوه تخیل ناشی میشود از افعال صادره از قوه حس، برتر میباشد.به علاوه چون عشق در همه نباتات و حیوانات سریان دارد لکن در برخی بهواسطهی برخی دیگر است؛ مثلاً نبات طالب حق است لذا بهواسطهی طلب حیوان و حیوان نیز بهواسطه انسان و این سلسله الیآخر درحرکت است تا به غایت قصوی که همان حقتعالی است برسد.همچنان که بیان شد نفس نباتی هم از حیات، علم، اراده و بالتبع از عشق و شوق برخوردار است، و از آنجا که کمالات وجودی همانند خود وجود، خیر هستند و خیر نیز مطلوب و محبوب همه است بدین ترتیب، نفوس نباتی و حیوانی دارای عشق و اراده میباشند لکن به علت ضعف مرتبه وجودی نبات نسبت به حیوان این صفات در وی به صورت نازلتر موجود است.پس عشق قوه شهوانی در نفسهای حیوانی که سبب صدور افعالی چون تمتع جنسی، تولیدمثل و خوردن میشود، به صورت ارادی و به نحو لطیفتر و عالیتر و از منبعی شریفتر و نیکوتر تحقق مییابد؛ زیرا که از تخیل و احساس هم که نفوس نباتی فاقد آن هستند مدد میجوید و با همراهی خیال و حس، افعالش صادر میگردد و به همین علت، لذت نفوس حیوانی شدیدتر و قویتر از نفوس نباتی میباشد. همچنین در عشقهای حیوانی به علت دارا بودن قوهی خیال عاشق میتواند صورت معشوق خود را از عالم تاریک ماده مجرد ببیند و آن را در آغوش بکشد البته این مادامی است که قوهی خیال حیوان به معشوق توجه و التفات داشته باشد. از این حیث معشوق قوه خیال از معشوق حس هم نورانیتر، نیکوتر و باصفاتر است.
عشق در بسائط سهگانه
عشق در هیولا
ملاصدرا و افلاطون برای اثبات عشق در هیولا نخست به بیان چند مقدمه میپردازد: 1- وجود یک واحد عینی است و اختلاف افراد آن به شدت و ضعف میباشد.که در این اصل نیز چند مقدمه نهفته است که عبارتاند از: اصالت وجود، وحدت تشکیکی وجود، عینیت صفات کمالی و ذات وجود، بساطت وجود و اینکه صفات کمالی وجود ملازم با آن و دارای وحدت تشکیکی میباشند. 2 -حقیقت هر ماهیتی به وجود خاصی میباشد که ماهیت به تبع آن موجود میشود. 3- وجود خیر و مطلوب است. 4- موجودات در تقسیمی یا ناقصاند و کمال خود را از بیرون به دست میآورند؛ مانند هیولای اولی یا جواهر جسمانی، یا ناقصاند و آن کمال را خود از درون واجدمیشوند؛ مانند نفوس فلکی، یا همهی کمالات را بالفعل دارا میباشند؛ مانند عقول عالیه، یا علاوه بر اینکه تمام کمالات را دارا است، هر آنچه دیگران دارند نیز از او میباشد که او خداوند است.
سپس ملاصدرا پس از بیان این مقدمات استدلال میکند که: اگر هیولای اولی موجود باشد دارای مرتبهای خاص از وجود است هرچند اگر ضعیف باشد و بنابر اصالت و تشکیک کمالات وجود در نتیجه هیولا تمام کمالاتی را که برای اصل وجود ثابت است بر اساس مرتبهی خودش دارا است که علم و قدرت نیز شامل این کمالات میشوند و چون هویت هیولا را وجودش شکل میدهد؛ بنابراین هیولا به اندازهی درجهی خود دارای شعور میباشد. همچنین وجود خیر میباشد و برای شیئی که واجد آن باشد معشوق و برای شیئی که فاقد آن باشد مطلوب و مشتاق است و چون هیولا برخی از کمالات را دارا است و برخی را ندارد نسبت به آنچه دارد عاشق و نسبت به آنچه ندارد مشتاق میباشد؛ بنابراین هیولا نسبت به کمالاتی که فاقد آن است مشتاق است. پس هیولا نیز دارای عشق به کمالاتی است که فاقد آنهاست. درواقع هیولا برحسب ذات خود خالی از تمامی صور است و به همین علت مشتاق به صور میباشد لکن حصول هر یک از صور مسبوق به استعداد مختص به همان صورت است به عقیدهی ملاصدرا با اثبات شوق هیولا به صورت، اشتیاق هیولا به خیر حقیقی که کمال مطلق است نیز اثبات میشود.همچنین در سلسله طولی صور حرکت هیولا در نهایت به واجبالوجود ختم میشود درواقع صور مختلف برحسب طبیعتشان شوق به کمال دارند و بدین ترتیب طبیعت قافلههایی را که بر آن سوار میشوند، یکی پس از دیگری به مقصد که کمال مطلق است میرساند.
عشق در صورت و عرض
ملاصدرا و افلاطون معتقد است که عشق در تمام مراتب هستی جاری است و باور دارد که ماده به تبع صورت متوجه غایتی است؛ بنابراین صورت دارای شوق و غایتی است؛ یعنی اینکه تمام صور درواقع یک صورت باشد یا همه لبس بعد لبس باشد.و چون کمال صورت به نفس مدبره آن است صورت، عاشق نفس است و چون کمال نفس با عقل صورت میگیرد، نفس عاشق عقل است و چون کمال عقل با واجبالوجود تحقق پیدا میکند، عقل عاشق او است و بدین حالت تمام مراتب هستی بهوسیله ذات اقدس خداوند کمال مییابند؛ بنابراین در عشق خداوند به ذات خود عشق به تمام عالم نهفته است.
انواع عشق از دیدگاه افلاطون
افلاطون در آثار خود از سه نوع عشق، جسمانی، عشق نفسانی و عشق الهی سخن گفته است و برای هر یک از انواع عشق ویژگی خاصی قایل شده است که آنان را از یکدیگر متمایز میکند. عشق جسمانی از منظر وی عشق به بدن و صورت زیبا میباشد و افلاطون این نوع عشق را مذمت میکند و در تلاش است تا جامعهی خویش را از آن مبرا کند. اما عشق نفسانی عشق به سیرت و اخلاق و منش نیک میباشد که مرتبهی آن از عشق جسمانی فراتر است. در این نوع عشق شهوترانی و زیبایی ظاهر و تناسباندام جایگاهی ندارد و فرد عاشق، سیرت و شخصیت معشوق میشود و این عشق از عشق جسمانی پایدارتر میباشد بدان علت که فرد، عاشق روح و جان معشوق میشود نه جسم وی که پس از مدتی زوال یابد.
میتوان گفت این دو نوع عشق بهواسطهی عقل از یکدیگر جدا میشوند؛ زیرا به عقیدهی افلاطون انسان دارای دو قوه لذت طلبی و خیرخواهی میباشد و این دو نیرو همواره با هم در ستیزند و عشق جسمانی هنگامی شکل میگیرد که لذتطلبی و شهوت بر عقل عاشق چیره شود و افلاطون این حالت را «افراط» میخواند اما اگر افسار لذتطلبی به دست عقل باشد و خیرخواهی بدان چیره شود عشق نفسانی شکل میگیرد که افلاطون از این حالت به «اعتدال» نام میبرد.و عشق الهی از منظر افلاطون عشق به موجودی مطلق میباشد که نهایت خیر و زیبایی است و تمام موجودات عاشق او میباشند و تنها او است که قابل ستایش است. این نوع عشق از دیگر انواع عشق فراتر و غایت همهی آنها است.
بنابراین افلاطون نیز همانند ملاصدرا عشق را به سه قسم تقسیم میکند و برای هر یک از انواع عشق خصوصیات و مراتب خاصی قایل است که ما در این نوشتار به تفصیل به بررسی هر یک از این اقسام در ذیل خواهیمپرداخت.
عشق بازاری
افلاطون عشقی را که متعلق آن تنها جسم و تن باشد و علت عشقورزی، صرفاً زیبایی ظاهری و سودجویی جسمانی باشد در زمرهی عشقهای جسمانی (بازاری) محسوب میکند و طبق آثار و تبعاتی که برای انسان دارد جایگاه آن را بسیار سخیف و کمارزش بیان میکند؛ زیرا عشقی که از آفرودیت زمینی سرچشمه میگیرد عشقی زمینی و بازاری است که از خدای جوانتر و از آمیزش جنس نر و ماده پدید آمده است و به عقیده افلاطون اینچنین عشقی بر دل اراذل و سفلگان نفوذ میکند و اینان کسانی میباشند که هم عاشق زنان میشوند و هم به مردان دل میبندد؛ به سخن دیگر اینان عاشق تن میشوند نه جان، به علاوه اینان همواره به این عشق ناشایست خویش ادامه میدهند و میپندارند که از این عشقگذرا و زمینی، جاودانگی خویش را تضمین میکنند.و اینچنین افرادی چون میخواهند نیکنامی و جاودانگی خود را فراهم کنند به زادوولد جسمانی تن روی میآورند و شوق بدان دارند. لذا از درک این امر عاجزند که با عشق بازاری و جسمانی هرگز بوی جاودانگی را نخواهند چشید. چراکه اینچنین افرادی تنها در فکر تمتع جنسی و در فکر سود بردن شهوات نفسانی میباشند.
در ادامه افلاطون به نکوهش اینچنین عشق و عاشقی میپردازد و تصریح میکند اینچنین عاشقی که با تن بشری عشق میورزد نه او را قدر و قیمتی میباشد و نه در عشق او دوام و ثباتی موجود است؛چراکه عشق بازاری عشق بر چیزی میباشد که گذرنده و فانی و در معرض تغییر و دگرگونی است و هنگامی که نشاط جوانی و صورت زیبا زایل شود عشق او نیز از بین میرود و اینجاست که اینچنین عاشقی بال میگشاید و به دنبال عشقی دیگر پرواز میکند و قول و عهد خویش را میشکند.همچنین به عقیدهی افلاطون اینچنین عاشقی از کمال یافتن معشوق بیزار است و دوست دارد معشوق از والاترین نعمتها بیبهره باشد تا از همنشینی با او لذت ببرد و از اینحیث هرگز حاضر نیست معشوق را از خود برتر ببیند.پس اگر مردمان به اینچنین عشقی رویآورند تنها رزالت و پستی عایدشان میشود. به علاوه وی در تمثیلی به بیان کمارزش بودن عشق بازاری و جسمانی میپردازد و اظهار میکند که چون خداوند میدانست که نفس حیوانی و جسمانی به سخن عقل اعتنایی نمیکند کبد را که صاف و درخشان است را همانند آینهای آفرید که افکار خرد را در آن منعکس کند و چون کبد حاوی تهدد است بهواسطهی آن باعث ترس نفس حیوانی میشود و باعث میشود که نفس حیوانی از انجام اموری که جایز نیست جلوگیری کند.درواقع این تمثیل افلاطون بیانگر عدم اعتنای عشق جسمانی به عقل میباشد که عامل بسیاری از فسادها است.
در نتیجه افلاطون علت عشق جسمانی را غلبهی شهوت بر عقل عاشق میداند و عشق اگر از ایننوع باشد چیزی جز هواپرستی و لذت نخواهد بود و قدر و قیمتی نیز نخواهد داشت؛ زیرا عاشق دلباختهی چیزی شده است که بقا و دوامی در آن نیست و تا زیبایی معشوق زوال یابد عاشق از وی چشم میپوشد و عهد مؤدت میشکند و درجایی مثالی میآورد و بیان میکند که آنچه ما مطلوب نهائی دوستی میپنداریم جز اشباحی نیستند که ما را میفریبند. چنانچه اگر پدری بداند که فرزندش زهر خورده است و تنها راه درمان وی شراب است به عقیده افلاطون کسی که دیگری را دوست دارد محال است به خاطر آن به چیزهای دیگر دلبستگی پیدا نکند؛ بنابراین پدر دلبسته شراب و سبوی آن میشود اما نمیتوان گفت که وی هیچیک را از بین فرزندش، شراب و سبوی بر دیگری ترجیح نمیدهد؛ چراکه او دربند فرزند خود میباشد و محبوب راستین وی او است.در عشق نیز بدین گونه است؛ یعنی غایت اصلی آن رسیدن به زیبایی و حقیقت مطلق میباشد؛ بنابراین عشق بازاری یا جسمانی تنها یک شبح میباشد که آدمی اگر در آن بماند هرگز طعم حقیقت راستین را نخواهد چشید. و بدینجهت افلاطون در پی راهکاری برای عدم رویآوری جوانان به اینچنین عشقی میپردازد و در وهله اول تصریح میکند که این وظیفه کاهنان میباشد که به مداوای آدمیان از عشق زمینی بپردازند.
و در ادامه میگوید: عاشقان جسمانی و فرومایه را باید قانون از شهر بیرون کند؛ زیرا اینان از راه درست منحرفشدهاند و موجب بدنامی عشق میگردند.افلاطون علت گرایش جوانان را به اینگونه عشقها بیکاری معرفی میکند؛ چراکه به عقیدهی وی کارهای مشقتبار و سنگین بهترین وسیله برای جلوگیری از طغیان شهوات میباشد. سپس در ادامه افلاطون پیشنهاد میدهد که باید بهوسیلهی قانون برای مردم رفتار جانورانی را که هرگز با همجنس خویش نمیخوابند را شاهد بیاوریم تا جوانان متوجه شوند که این خلاف تربیت آنان میباشد و این باعث میشود که کسی که افسار خویش را به دست شهوات داده، نزد دیگران زبون و خار گردد. در حقیقت افلاطون در پی آن است که با ممانعت قانون و وجدان انسانی این امر را استحکام بخشد و مثالی برای آن میآورد که اگر فردی با خواهرش آمیز کرده باشد در نهایت خودکشی میکند و به کیفر گناهش میرسد هرچند این کار از نظر قانون مردود است ولی چون مخالف طبع مردم نیز میباشد دارای قبح بیشتری میشود؛ بنابراین از منظر وی اگر قانون جنبه تقدس پیدا کند مردم از آن پیروی خواهند کرد. پس افلاطون جنبه قدسی شدن اخلاقیات را نیز به قانون اضافه میکند تا بهوسیلهی آن باعث جلوگیری جوانان از شهوترانی گردد. افلاطون در این راستا راهکار دیگری را نیز پیشنهاد میدهد و آن ورزش میباشد؛ چراکه به عقیدهی وی ورزش باعث میشود که انسان عنان شهوات خویش را به دست گیرد و به نمونههایی از قهرمانان اشارهمیکند که حتی برای پیروزی در مقابل حریفان خویش از آمیزش جنسی خودداری کردهاند.
افلاطون در نهایت بیان میکند که: طبق قانون به طوری کلی آمیزش مردان را با زنان فاسد و آمیزش مردان با مردان را که خلاف طبیعت آنهاست را ممنوع میکنیم و هر مردی که جز با زن قانونی خود با زن دیگری رابطه برقرار کند و از دید مردم پنهان نماند او را از تمام امتیازات شهر بینصیب میکنیم.درواقع طرد کامل افراد فاسد از جامعه و محرومیت آنها از تمام حقوق و امتیازات شهروندی جریمهی سنگی است که افلاطون برای خائنین به نوامیس مردم و افراد لاابالی و بیبن و بار وضع میکند. به عقیده نگارنده تعهد افلاطون به اخلاقیات و تلاش برای پاکسازی و بهسازی جامعه بیانگر رسالت پیامبرگونهی او است که درد بزرگ اجتماع یونان را یافته و در پی راه درمان آن است او بر خود فرض میداند که از هیچ کوششی در این راه مضایقه نکند تا جایی که حتی به شهوتگرایان گوشزدمیکند اگر انسان نیستند لااقل از حیوانات الگو بگیرید؛ بنابراین وی چون غیر از جبر قانون راهی برای جلوگیری از فساد نمییابد ناچار به طرد اینگونه افراد از اجتماع میشود.
عشق آسمانی
افلاطون از عشقی دیگر نیز سخن به میان آورده است و آن عشقی است که هیچیک از ویژگیهای عشق جسمانی صِرف را ندارد و آن «عشق آسمانی» یا «عشق نفسانی» میباشد. در این نوع عشق عاشق به سیرت خوب دل میبندد و خبری از شهوت و هوسرانی نیست و رابطهای که با این عشق ایجاد میشود مبتنی بر همدلی عقلانی است که باعث پیوندی همیشگی مابین عاشق و معشوق میشود همچنین عاشق در پی انگیزههایی چون ترس و طمع و جاه و غیره نیست بلکه تنها به پیشرفت اخلاقی و عقلانی معشوق توجه دارد. به عقیده افلاطون عشق آسمانی با آفرودیت پیرتر پیوند دارد و تنها از یک مرد پدید آمده است و چون متوجه پسران است گرد هوا و هوس نمیگردد.افلاطون معتقد است عشق به کسانی که روح و سیرت شریف و بزرگ دارند هرچند رخسار زیبا نداشتهباشند نیکو و پسندیده میباشد؛چراکه اینچنین عشقی که به خلقوخوی شرافتمندانه قرین است همواره پابرجاست.عاشق نفسانی همیشه بر میثاق محبت و عشق استوار میماند؛ زیرا دل به چیزی داده است که لایتغیر و پردوام میباشد.
به علاوه اینچنین عاشقی باعث پیشرفت معشوق خویش میگردد؛ چراکه هدف عشق نفسانی شادی بخشیدن به زندگی مردمان پرهیزگار و راهنمایی کردن روندگان راه راستی و فضیلت میباشدو عاشق در این نوع عشق در تلاش است تا معشوق خود را از لحاظ دانش و دیگر موارد فضیلت و قابلیت به پیش ببرد و همهی هدف معشوق نیز این میباشد که از عاشق کسب دانش و خردورزی نماید. به عقیدهی افلاطون اگر عشق از این نوع باشد در آن سرشکستگی وجود ندارد.به علاوه سقراط که یک عاشق حقیقی است و هرگز تن به عشقهای بازاری و جسمانی نداده است چنانچه در مهمانی، سقراط در جواب آلکیبیادس که خواهان او است میگوید: تو در من قدرت سحرآمیزی میبینی که به مراتب بیشتر از زیبایی بدن توست و بدین علت سعی میکنی که به من نزدیک شوی و با عرضه زیبایی تن خود از زیبایی روح من بهرهمند گردی و بدینگونه مرا فریب دهی و مغبون سازی. به عقیده افلاطون اینچنین اشخاصی که به جان بیشتر از تن اهمیت میدهند سزاوار رسیدن به فضیلت و فرزانگی میباشند.و سقراط اینگونه میباشد. همچنین در رسالهی خارمیدس سخن از اندام و رخسار زیبای خارمیدس میشود و افلاطون از زبان سقراط بیان میکند که کاش زیبایی روحش هم به اندازهی زیبایی تنش بود و کریتیاس پاسخ میدهد گمان میکنم که اینچنین باشد.
درواقع این سخن نشانگر اهمیت و والاتر بودن عشق نفسانی نسبت به عشق جسمانی است که این عشق در نظر افلاطون ارزش و ارج بیشتر نسبت به عشقهای بازاری دارد. به علاوه افلاطون درجایی از رسالهی فایدروس نیز به بیان تمثیلی میپردازد که در آن نفس انسان دارای سه بخش است و عقل ارابهران این نفس همراه دو اسببالدار است که یکی نجیب و دیگری سرکش میباشد. اسب اول جوینده اعتدالجویی و حقجویی است و بدین علت که اسب مطیعی است برای راندنش تنها نوازشی کافی است اما خمیرهی اسب دوم غرور و افراط میباشد و با تازیانه به سختی وادار به حرکت میشود. هنگامی که ارابهران نزدیک به معشوق میگردد گرمای وجود معشوق او را فرامیگیرد و اسب نجیب به علت شرمساری به سوی معشوق نمیرود. اما اسب سرکش به تازیانهی ارابهران بیاعتنایی میکند و میخواهد ارابهران را به سمت معشوق ببرد تا وی را وسوسه نماید که به لذات بدنی تن در دهد.