عنوان کتاب: مرا با عشق بخوان
نویسنده: معصومه البرزی
گزیده ای از کتاب مرا با عشق بخوان به قلم معصومه البرزی
«شب سرد»
نوشدارو شده تلخی قصهام
غصه بر قصههای ناتمامم آه میکشد
بغض چیدهام از لبان شعرهایم
همهمه گنگ و سرگردان طومارِ من
تاولی پُر درد و چرکین،غم نامهام
دور از تو بیبال و پَرم
چه مرداب عجیبی
رسیدنهای دور از دست
آوار شد این جدایی
باز میخوانم آوازی از
شب سرد
گزیده ای از کتاب مرا با عشق بخوان به قلم معصومه البرزی
«بی تو»
در هیاهوی آدم های پوشالی
بی تو
زندگی مملو از پریشان حالی
دوریات سوزانده پَر پروازم
عقاب شده خاطراتم، اوج میگیرد
توَهم بودن و نبودنت
شعله کشان در هم آمیخته
مغزِ جانم
انعکاس خواستنت تمنای نغمههایم
در سلولهای پیچ در پیچ و
راهروهای تو در توی استخوانهایم
هجوم میآورد بیماری به نام
فراموشی
گزیده ای از کتاب مرا با عشق بخوان به قلم معصومه البرزی
«خواب زمستانی»
تگرگ خاطراتت میبارد بر تنِ
عریان اندوهِ تنهاییام
بعد من دفتر شعرم بسوزان
گمانم سرریز شود جام شیرینِ وصال
کلماتی که ناگفته فرو خورد
وعدههایت
کوه دلتنگیام زلزله، بر
اندام روزهای سردِ
بیطلوع بی تو
گزیده ای از کتاب مرا با عشق بخوان به قلم معصومه البرزی
«فاصلهها»
سایه رازآلود حسرت بر شانههای
دیوار قد میکشد
احاطه در میان سلطه دستهایت
گویی که خواب مرا میبرد
مهمان چشمهای بیقرارم
پیراهن عصیان شب بر تن روز
چه زیبا همراهی می کند
دست و دلی که میلرزد و
لبهایی جا مانده کلام
آه !همسفر چه مجازات تلخی
گمشدهام
ای غم لحظهای از جسمم بگذر
گزیده ای از کتاب مرا با عشق بخوان به قلم معصومه البرزی
«آدم برفی»
برف میبارید و دلم میلرزید
پیچک انتهای باغچهمان میخندید
دار قالی، خط و خطوط رُخت
مرگ ناهنگام عاشقانههایمان
کهنه برگهای دفتر زندگیام
ترسیم به رنگ زرد غمانگیز
تهی از اسم قشنگت
تصویر تقلای بیامان انتظار
نقش میبست پهنای چهرهام
روزهای سرد زمستانیام!
مانده رد پای عشق، تار و پود موهایم
گردی سپید، نشانِ تو
برف میبارید و دلم میلرزید
آدم برفی هم به عشقمان خندید
کاش گفته بودم عاشقم
گوشهایم شاید به خطا
شنیدن عادت داشت
یادم آمد، رفته بودم از خاطرت
گزیده ای از کتاب مرا با عشق بخوان به قلم معصومه البرزی
«تنهایی»
دستهایم عطر زهرآلود تنهایی
رخت جدایی به تن
تهی از تو
امان گریه به یغما برد
حوصلهها
هر کجا فانوسی باشد
دو شادوش تاریکی میدَوَم
تنگ آمده بغض
گلو میفشارد و خار شاخه گلی
دستهای سردم، انتظاری بیپایان
به نجوا شِکوه کنان قلبم
چنگ میزد بر گیتار و میخواند
جهانم مات زده
بی تو
دستهایم بوی تنهایی میدهد
گزیده ای از کتاب مرا با عشق بخوان به قلم معصومه البرزی
«پروانهام»
پیلهکنان به خاطرات
پروانه ام
چشمهایم بدرقه آفتابِ حضورت
فرش راه میشوند
پروانهام بر دوش تو
از درختان چشمهای همیشه بهارت
شکوفه سیب چیدهام
گاهی در طبیعت دستهایت
آتشی زیر سوخته خاکسترم
در گوشهای دنیا آوازخوان
ارمغان آمدنت فصلِ
زیبای بهار
گزیده ای از کتاب مرا با عشق بخوان به قلم معصومه البرزی
«دو راهی»
امشب
کوچه بنبست دلم آذین بسته
چشمهای بلورین نو عروسی
از آسمان مهآلود عشقش
ستاره میچیند
نسیم به خنکهای آمدنت
در تقویم خاطرش میبالد
فال تقدیرم پوچ متولد میشود
آرزوهایم با دلی تنگ و مُشتی خاک
در چنگ
آواز جدایی میخواند
لمس دستهای نوعروست
نقض عهدنامه عاشقیمان
امشب
در همین حوالی
دامادی بر سر دو راهی ست
گزیده ای از کتاب مرا با عشق بخوان به قلم معصومه البرزی
«مدارا»
تکرار روزهای بی تو
آسمان مهآلود زادگاهمان
به مدارا مبتلا کرد
اشارهها در تصاحب دلت و
من در تسخیر اما و اگر
پتکی بر مغزم میکوبید
چشمها هرگز دروغ نمیگویند
آیینه در هم شکست
پاره سنگی به دست
صد تکه شد
گزیده ای از کتاب مرا با عشق بخوان به قلم معصومه البرزی
«دلتنگی»
زمستانی دیگر
شایعهها قدم زنان بندبند دلم را
به محاصره گرفتند
شانههایم
جا مانده از خالی شدن
آشیانه بیپرنده
باری به دوش نمیکشید
نیمکتهای چوبی دو نفره
نوید میدهد
زمان از پا افتاده
آری میدانم چایمان یخ کرد
دستها کفاف دلتنگی ندارند
شیرین کن تلخکامی دهانت
با گفتن دوستت دارم
گزیده ای از کتاب مرا با عشق بخوان به قلم معصومه البرزی
«عطر خاطرت»
کفشهایم گله دارد
آه میکِشد از دست زمانه
کدام راه را رفته ای
که عطر خاطرت، هوش
از سرم نمیبرد
برگهای بُهت زده خزان میشکند
سنگفرش خیابان دلم
میپیچد زمزمه باد در گوش جانم
اسمت میان کتابهایم
بلوا میکند
مرا با عشق بخوان
گزیده ای از کتاب مرا با عشق بخوان به قلم معصومه البرزی
«چشم به راه»
موسیقی بی کلام زندگی
مینوازد
در میان آوارگی آشیانه بی تو
حیرت انگشت به دهان میماند
حال آشفته شب را
دختری با چشم گریان معنا کرد
آسمان بغض نکن
نامهرسان در راهست
دست سرد مهتاب شانهکشان
نوازش میدهد موهای پریشانم
مژده باد آواز خوان
چشم به راهم
گزیده ای از کتاب مرا با عشق بخوان به قلم معصومه البرزی
«حسرت»
خواهم آمد به خیالت
در یک روز بارانی
نفسی پُر ز هوای تو
آهسته گویم هیس! قلبِ من
زبان به دهان بگیر
نیمه راهم
آسمان تلخ میتازد
ابرهایِ گریزان نعرهکشان
تَن خیس زمین اشکهایشان جاری
تَنگ میشود دریچه نگاهم
مشتهایی گره خورده
ابرهایی گریزان از هم
جویها در حسرت باران
قلبهای زخم خورده
چه کسی میداند
پشت میلههای آهنین
میخکوبم
به رقص قطرهِ باران
کتاب مرا با عشق بخوان مجموعه اشعار عاشقانه معصومه البرزی شاعر معاصر ایرانی میباشد.
مخاطب با خواندن و شنیدن اشعار فارسی و مخصوصا اشعار عاشقانه ی زیبا روح خود را نوازش میدهد.
خواندن این کتاب را به علاقهمندان به شعر فارسی به ویژه دوست داران شعر عاشقانه پیشنهاد میکنیم.