عنوان کتاب: مسافر فرنگی
نویسنده: لیلا گرگانی
ویراستار: آیگین امیدی
داستان فارسی
درباره کتاب از زبان نویسنده:
از دیرباز تاکنون خیانت بین زوجین از بزرگترین علل گسترش طلاق بوده است، خیانت در خانواده های مدرن به دلیل باورهای غلط آن ها نسبت به روابط بیش از حد صمیمی بین اعضا بیشتر به چشم می خورد.
صمیمیت هایی غیرمتعارفی که منجر به وابستگی ها و دلبستگی های عاطفی بسیاری شده است که در وهله ی اول هرگز خیانت به همسر به ذهن شخص خطور نمی کند اما طی گذشت زمان و برقراری رابطه هایی که این روزها از آن به عنوان روابط عادی و معمول یاد می شود شخص احساس هیجان خاصی نسبت به فرد مقابل پیدا می کند که در آخر مجبور به زیر پا گذاشتن تعهدات خود می شود.
بنده با نوشتن این داستان نمونه ی کوچکی از خیانت های خانوادگی را به نمایش گذاشتم.
امید است که تغییری در سبک زندگی و روابط خود با دیگران ایجاد نماییم.
در بخشهایی از این کتاب (مسافر فرنگی) می خوانیم:
{سالن}
شیرین و آتوسا روی صندلیهای ردیف جلو نشستن و ورود مهسارو تماشا می کنن، به محض ورود مهسا، آتوسا با ذوق: چقدر بهش میاد این لباسها قربونت برم.
شیرین هم با لبخند: آره خیلی ناز شده.
آتوسا: بهش گفته بودم تو خوراک مدلینگی.
(هر دو در حین صحبت نگاهشون فقط به مهسا بود)
مهسا از چهارچوب خارج شد در حین راه رفتن داخل راهرو شروع به باز کردن دکمه های مانتوش کرد و وارد اتاق پرو شد، (داخل اتاق نسرین روبروی آیینه در حال مرتب کردن خودش بود) مهسا مانتوشو انداخت روی سر مانکن کنار آیینه و نشست روی صندلی که روبروی آیینه بود در حین نشستن نفس عمیقی کشید.
نسرین همینطور که روسریشو مرتب میکرد و نگاهش به آیینه بود: خسته شدی؟
مهسا با کلافگی زمین رو نگاه می کنه: نبابا، گرمم شده.
نسرین: هوا که خوبه!
مهسا به نسرین نگاه می کنه استرس که میگیرم دمای بدنم میره بالا
نسرین نشست روی صندلی که جلوی آیینه بود به مهسا نگاه کرد: تو که خوب بودی، استرس چرا؟
مهسا: پاشینه ی کفشم زیادی بلند بود نگران بودم یوقت لیز بخورم
نسرین نگاهی به کفش مهسا کرد و با لبخند: حالا که نخوردی.
مهسا هم به کفشش نگاه می کنه یه تکونه کوچولو به مچ پاش میده و با لبخند: آره، چند نفر دیگه موندن؟
نسرین: 10 نفر، تو که کارت تموم شده میتونی بری.
(مهسا به طرف کمدی که گوشهی اتاقه میره لباساشو برمیداره) مهمونام تو سالن نشستن، تموم بشه باهم میریم.
مهسا داخل ماشین، از پنجره نگاهی به بیرون میکنه شیرین و آتوسا با لبخند داشتن نزدیک ماشین میشدن، آتوسا دستی برای مهسا تکان میده، مهسا هم با لبخند دستشو میاره بالا.
از جلوی ماشین رد میشن و داخل ماشین میشن در حین نشستن اونا مهسا با خوشحالی: سلام.
شیرین جلو میشینه و آتوسا عقب.
آتوسا: سلام.
شیرین: سلام خانم، خسته نباشی.
مهسا با خوشحالی: اصلاً خسته نیستم، خیلی هم پرانرژیام.
آتوسا جلو آمد: معرکه بودی، کاش مامانم آورده بودیم.
مهسا نگاهی بهش کرد: اونوقت کی بچهارو نگه میداشت؟
تا حرف مهسا تمام شد شیرین با استرس: آخ بچهها…..
{محضر}
منصور شیدا کامبیز از محضر خارج شدن کامبیز رو به شیدا: مبارکتون باشه.
شیدا: ممنون.
منصور: دمت گرم به این میگن مشتری، دست به نقدو لارج.
شیدا: اسکنتتونو میخوایید سرهرمعامله بدم یا آخرش ک همه چی بفروش رفت؟
کامبیز: هرطور خودتون راحتید.
شیدا: من ترجیح میدم سر هر معامله حساب کتاب ها هم انجام بشه که یوقت بعداً مشکلی پیش نیاد.
منصور: منم با این موافقم هرکی نگاهش به پول بیفته با جون و دل کارمیکنه.
کامبیز خندید
شیدا رو به کامبیز: شماره حسابتونو برام بفرستید.
کامبیز: میفرستم ولی عجله ای واسه پرداخت نکنید (رو به منصور) من میرم نیم ساعت دیگه بایدی محضر دیگه باشم.
منصور: خوب کارت گرفته ها.
کامبیز با اشاره به شیدا: از پا قدم ایشونه.
شیدا: لطف دارید.
منصور: وسیله نداری برسونمت.
کامبیز: ماشین هست، جا نبود اینجا پایینتر پارک کردم، با اجازه.
منصور: بسلامت.
شیدا: خدانگهدار.
منصور رو به شیدا: خب اینم از این حالا چیکارکنیم؟
شیدا: فعلاً مغزم کار نمیکنه چون حسابی گشنمه، اول بریم یجایی ناهار بخوریم
منصور: کاسبیه مارم که بیخیال.
شیدا: بییا بریم یه فکرایی هم واسه اون دارم…..
(مسافر فرنگی)