عنوان کتاب: نمایشنامه عروسکی و موزیکال ” ماه پری سر به هوا ” و دو نمایشنامه دیگر
نویسنده: محسن وظیفه پشتکوه
نمایشنامه عروسکی و موزیکال ماه پری سر به هوا نوشته محسن وظیفه پشتکوه اثری نمایشی مخصوص اجرای کودکان میباشد. دزدی به خانه ماهپری میآید و شروع به گشتن در خانه میکند تا چیزی برای دزدیدن پیدا کند.
دزد همچنان مشغول گشتن است ماه پری از راه میرسد بنابراین پشت تخت توی حیاط قایم میشود. این کتاب زیبا را به علاقمندان رمان و داستان های کوتاه پیشنهاد می کنیم.
قسمتی از کتاب را باهم میخوانیم:
ماه پری:
(دزد بدجنس کیسه خالی را برمی دارد و فوری کنار تخت قایم می شود. ماه پری در حالیکه دسته ای گل در دست دارد وارد می شود و دور خودش می چرخد.)
ماه پری: به به چه هوایی! چه روز قشنگی! ننه گل! ننه گل مهربونم کجایی؟ (به همه جا سرک می کشد) ننه جون؟ من اومدم… ننه گل!(به طرف تنور می رود و داخل آن را نگاه می کند) وا! این که هنوز سرده! پس ننه گل هنوز هیزم نیاورده.
باشه بهتر! اگه الان اینجا بود می گفت ماه پری من تو رو فرستادم دنبال هیزم رفتی برام گل چیدی؟ (می خندد) خب ننه گل هیزم پیدا نکردم دیدم پروانه ها روی گل نشستن دویدم دنبالشون و یکمی بازی کردم.
بعد رفتم سر چشمه صورتمو شستم بعدشم گل چیدم. گل که بهتر از هیزم خشکه ببین چه قشنگه! می دونم بازم بهم میگی ماه پری سر به هوا! ماه پری سر به هوا! ماه پری سر به هوا! پا در زمین سر در هوا!
(دور خودش می چرخد و گل ها را به سینه می چسباند و می خندد. یکدفعه انگار سر دزد بدجنس را از کنار تخت می بیند. جیغ می زند و گل ها از دستش می افتند) کیه؟ کیه اونجا؟ آهای! با توام!
(جارو را برمی دارد و یواش یواش به طرف تخت می رود.)
ماه پری: کی هستی؟ بیا بیرون!
دزد: (آرام بلند می شود) ا…سلام! سلام عرض کردم.
ماه پری: (دست به کمر می ایستد) علیک سلام شما کی باشی؟
دزد: من؟
ماه پری: صورتتو چرا پوشوندی؟
دزد: نپوشوندم خانم. ماسکه. این روزا که می دونی جون آدمیزاد به این یه تیکه پارچه بنده. راستش می دونی؟ مریضم، نه از اون مریضاها، گلوم باد کرده از بینی مم آب میاد همش عطسه می کنم.
جلوی دهنمو بستم که یه وقت کسی مریضی نگیره ازم. سرمای بی وقت که بخوری همه بهت شک می کنن و ازت دور میشن. قصه حال ماهم اینه. می بینی تو رو خدا.
ماه پری: آهان! کار خوبی کردی! حالا بگو ببینم اینجا چیکار می کنی؟ چطوری اومدی تو حیاط ما؟
دزد: این جا که در نداره همه جا گل و گیاه و زمین بازه نمی دونستم حیاط شماس. ای وای مگه حیاط شماست؟
ماه پری: درم نداشته باشه حیاط ماس. مال خود خودمونه.
دزد: باشه ببخشید!
ماه پری: خب چی کار داری؟ اگه با ننه گل کار داری رفته صحرا دنبال هیزم.
دزد: نَه نَه! من! من از راه دوری اومدم خسته بودم گفتم یکمی اینجا بشینم خستگی در کنم.
ماه پری: از راه دور اومدی؟
دزد: آره
ماه پری: یعنی از کجا؟
دزد: کجا؟… خب از… از یه جایی اومدم دیگه.
ماه پری: یادت رفته از کجا اومدی؟
دزد: نه یادم که نرفته… (سرش را می خاراند) آهان بهت میگم از کجا اومدم البته اگه به کسی نگی.
(ماه پری نزدیک تر می شود)
ماه پری: یعنی یه رازه؟
دزد: آره یه چیزی مثل راز.
ماه پری: قول میدم به کسی نگم حالا میگی؟
(دزد کمی سرش را جلوتر می آورد و طوری حرف می زند که انگار حرفش خیلی محرمانه است)
دزد: من از شهر… از شهر قصه ها اومدم.
ماه پری: شهر قصه ها؟!
دزد: اوهوم! یه شهر بزرگ و قشنگ پر از گل و درخت و چشمه! پر از خوراکی! پر از بچه های قد و نیم قد مثل خودت.
ماه پری: یعنی از اینجا هم قشنگ تر و بزرگ تر؟
دزد: اینجا که بزرگ نیست.
ماه پری: قشنگ که هست.
دزد: اگه اونجا رو ببینی چی میگی؟ قشنگی اونجا که اصلا قابل مقایسه با اینجا نیست.
ماه پری: خیلی قشنگه؟
دزد: اونجا پر از دار و درخته، بچه ها وسط چمناش توپ بازی می کنن.. یکی قایم باشک یکی گرگم به هوا یکی هفت سنگ هشت سنگ نه سنگ.. اصلا بگو ببینم تو تا حالا توپ دیدی؟
ماه پری: نه! اون دیگه چیه؟
دزد: (تخته ی نان را برمی دارد و روی زمین می چرخاند) یه چیز گرده مثل همین؛ که روی زمین قل می خوره بعدش بابا بزرگ شهر میاد و به بچه ها شیرینی و بستنی میده بستنی تا حالا خوردی؟
ماه پری: نه نخوردم چه مزه ای داره؟
دزد: انگاری که نبات داغ یخ بسته باشه هی لیسش بزنی… خیلی کیف میده. (ادای بستنی خوردن را درمی آورد.) شبم که میشه بچه ها از خستگی میرن که فقط بخوابن اونم لای پتوی گرم و نرم.. تا حالا تو پتو خوابیدی؟
ماه پری: نه نخوابیدم. تو لحاف و تشکی که ننه گل برام درست کرده می خوابم. خواب تو پتو چه جوریه؟
دزد: یه چیزی مثل پرواز توی پر قو.. غلطیدن توی نرم ترین و لذت بخش ترین جای دنیا.
ماه پری: وای خوش به حالت! تو اونجا زندگی می کنی؟
دزد: زندگی نمی کنم ولی بچه ها رو می برم اونجا. کارم اینه.
ماه پری: چه خوب! همه بچه ها رو می بری؟
دزد: همه که نه. هر بچه ای که دوست داشته باشه بیاد.
ماه پری: یعنی منم می تونم بیام؟
دزد: دوست داری بیای؟
ماه پری: چرا که نه!
دزد: پس تو قبول شدی.
(ماه پری با خوشحالی جارو را زمین می گذارد و ناگهان چشمانش به کیسه ای که در دست دزد بدجنس است می افتد.)
ماه پری: این چیه تو دستت؟
(دزد بدجنس سرش را می خاراند.)
دزد: این؟ (کمی فکر می کند) این کیسه ی جادوییه خب.
ماه پری: کیسه جادویی؟!
دزد: بله! بچه ها رو می ذارم توش و می فرستم به شهر قصه ها.
ماه پری: فقط بچه ها می تونن برن؟
دزد: آره!
ماه پری: اما من نمی تونم بدون ننه گل جایی برم. آخه خیلی دوسش دارم. اگه من برم اون تنها میشه. آخی ننه گل مهربونم! الان داره با دستای پیرش هیزما رو جمع می کنه… پس چرا نیومد؟ این خمیرم که تا حالا ور اومده. اگه نونا رو می پختیم و تموم می کردیم واس چند روز راحت بودم؛ اصلا نون پختنو دوس ندارم.
(ماه پری روی زمین می نشیند و دستانش را زیر چانه اش می گذارد)
دزد: چی شد؟ میای دیگه!
ماه پری: (ناراحت)گفتم که بدون ننه نمیشه بیام… (انگار چیزی یادش افتاده باشد) بذار یکمی جارو بکشم. ننه میاد خوشحال بشه. سرزنده و سر حال بشه.
(جارو را برمی دارد و درحالیکه جارو می کشد می خواند):
یه کفش نو پا می کنم از روی چشمه می پرم
پیرهن قرمز می پوشم لچک زرافشون می خرم
یه شاخه گل تو دستمه یه تاج گل روی سرم
گل ها قشنگن ولی من از همشون قشنگ ترم
ماه پری: (کمرش را صاف می کند) وای کمرم! چقدر بدم میاد از جارو کشیدن. کمر نمی مونه واس آدم.
دزد: آهای خانومی!
ماه پری: تو دیگه چته؟ مگه نمی بینی دارم کار می کنم؟
دزد: آره جون خودت!
ماه پری: چی؟
دزد: (انگار چیزی کشف کرده باشد) میگم جارو برقی. (ادای جاروبرقی کشیدن را درمی آورد)
ماه پری: جارو چی چی؟ چرا اینطوری می کنی؟
دزد: هیچی. (با خود) کسی که توپ ندیده باشه جاروبرقی از کجا بشناسه. میگم بیا با من ضرر نمی کنیا.
ماه پری: بدون ننه گل؟
دزد: خانوم خانوما!
(ماه پری جارو را به سمتی پرت می کند)
ماه پری: من اسم دارم اسمم هم ماه پریه!
دزد: چه اسمی! ماه پری! به به هم ماه و هم پری. خب ماه پری دامن زری به شهر قصه های ما چرا نمیری؟
(ماه پری روی زمین می نشیند و غمزده به دزد بدجنس نگاه می کند)
دزد: می دونم ولی یه فکر چاره دارم.
(ماه پری با خوشحالی بلند می شود)
ماه پری: فکر چاره؟
دزد: بله ماهی خانوم!
(ماه پری دلخور می شود)
ماه پری: ماهی اونیه که تو آب شنا می کنه. من ماه پری ام. ماه… پَ… ری.
دزد: ببخشید ماه… پَ… ری خانوم یه فکر بکر.
ماه پری: خب!
دزد: چون که تو دخترخوبی هستی ننه جونتم می بریم. (ماه پری با خوشحالی نگاهش می کند)
م: راست میگی؟ یعنی میشه؟
دزد: آره، ولی یه شرط داره.
م: چه شرطی؟ هر شرطی باشه قبوله.
دزد: باید اول همه اسباب و وسایل و مرغ و خروساتونو… (با خودش) ای جانم مرغ وخروسا!
آره همه رو باید اول بفرستیم به شهر قصه ها. می فهمی که!
م: اونارو برای چی؟
دزد: برای اینکه اگه ننه گلم با ما بیاد کی می خواد از این خونه و وسایلش مراقبت کنه؟ کی به این بیچاره های زبون بسته برسه؟ کی دون بده کی آب بده؟ یه وقت گرگی! روباهی! زبونم لال زبونم لال دزدی میاد!! (سرفه می کند)
م: راس میگی اصلا به اونجاش فکر نکرده بودم. ولی آخه مگه نگفتی اونجا هیشکی کار نمی کنه و همه فقط بازی و استراحت می کنن؟ پس دیگه این خرت و پرتا و مرغ و خروسا به چه دردی می خورن؟
دزد: ای بابا ماهی خانوم.. ببخشید ماه… پَ… ری جون این پرنده ها گناه دارن یه وقت تلف میشنا! از من گفتن، بعدا پشیمون میشی.
م: آره گناه دارن. باشه پَ… س اینارو هم با خودمون می بریم.
(دزد بدجنس با خوشحالی کیسه را باز می کند و درحالیکه مرغ و خروس ها را داخل کیسه می گذارد می خواند):
همه رو تو کیسه کردم همه رو تو کیسه کردم
دار و ندارتون رو به شهر قصه بردم
دزد: آ ماه پری!
م: ها بله!
دزد: آ ماه پری!
م: ها بله!
دزد: دامن زری!
م: ها بله! (سماور و قوری و استکان ها را داخل کیسه می گذارد)
دزد: همه رو تو کیسه کردم.
م: همه رو تو کیسه کردی.
دزد: ببین چقدر زرنگم.
م: وای که چقدر زرنگی.
دزد: ببین چه فرز و تیزم.
م: وای که چه فرز و تیزی.
دزد:
آی خونه دار! آی بچه دار! زنبیلو وردار و بیار
مرغای گنده دارم وردنه تخته دارم
سماور فرنگی قوری رنگی رنگی
بدو که تموم شد بدو بدو که تموم شد بدو
(دزد بدجنس وسایل نان پزی را هم داخل کیسه می گذارد)
م: اینا رو چرا می بری؟
دزد: خب چرا نبرم؟
م: آخه هنوز نون نپختیم خمیر و لواش نکردیم. ننه گل بیاد و ببینه نیستم با چی نون بپزه؟
دزد: خب دارم کارتو آسون می کنم. توچقدر قدرنشناسی. ببینم مگه نگفتی از نون پختن بدت میاد؟
م: اون که آره!
دزد: می خوای کاری کنم قبل از این که ننه گل بیاد همه نونا رو بپزیم؟
م: تنهایی نمی تونم؛ من که بلد نیستم.
دزد: ولی من بلدم.
(دزد بدجنس موذیانه می خندد و ماه پری به داخل تنور نگاه می کند)
ماه پری: ولی تنور سرده! آخه چه جوری؟
(دزد بدجنس کیسه را روی زمین می گذارد)
دزد: نگاه کن! من الان یه وردی می خونم. فقط تو کنار وایسا که تاثیر بزاره. اگه تنوره بفهمه که یکی دیگه هم این وردو بلده اصلا نون نمی پزه. (سرش را داخل تنور می برد)
(ماه پری کمی فاصله می گیرد)
دزد: سی سا سو سه … یک دو سه چهار… سی سا سو سه… یک دو سه چهار.
م: خب الان چی میشه؟
دزد: الان باید خمیرو بریزیم توی تنور.
م: توی تنور؟!
دزد: آره من یه وردی خوندم که همه خمیرا بی هیچ زحمتی بپزه و دونه دونه نون از توی تنور بپره بیرون. دیگه احتیاجی هم به این وسایل نداشته باشین. منکه گفتم کلا تخصص من آسون کردن کارای توئه.
م: اینجوری که خیلی خوبه! ولی می دونی ننه گل بیاد حتما وسایلشو می خواد ببین کیسه ات خیلی قلمبه شده. نگاه کن. (ماه پری کیسه رو باز می کند و وسایل را نگاه می کند) گفتی این کیسه جادوییه آره؟
دزد: خب آره!
م: یعنی می فرستی به شهر قصه ها دیگه!
دزد: آره آره.
م: خب باید سبک باشه تا وقتی داره پرواز می کنه خسته نشه.
(سماور و قوری و وسایل نان پزی را بیرون می آورد)
د: چیکار می کنی؟
م: به اینا که احتیاجی نداریم مگه نه؟ اونجا که دیگه کاری انجام نمی دیم. نه نون می پزیم نه جارو می کشیم، نه رخت می شوریم، شیرینی می خوریم توپ بازی می کنیم بعدشم که اون یکی چی بود اسمش؟
د: کدوم یکی؟
م: همون که شیرین بود و مثل نبات لیس می زدی!
د: بستنی!
م: آره بستنی می خوریم.
د: خب که چی؟
م: خب فقط مرغ و خروسا رو بفرست چون اینجا بی آب و غذا تلف میشن.
د: آخه ماه پری یه چیزی میگیا! این دفعه من نمی خوام کیسه رو هوایی بفرستم باید زمینی بره یعنی زمینی ببرمش با الاغ!! بالاخره باید این زبون بسته ها رو اونجا به یکی بسپارم دیگه! بسپارم که هواشونو داشته باشن. همین جوری که نمیشه باید خودمم برم. آره واس همین این سماور رو می برم که تو راه یه قوری چایی دم کنم و گلویی تازه کنم. خسته میشم دیگه.
م: باشه لااقل این وردنه و تخته رو نبر.
د: ای بابا! آخه دختر مگه می خوای منو از گشنگی بکشی؟ خب باید تو راه یه چیزی بپزم بخورم یا نه؟ بالاخره آدمیزاد نون و آب می خواد. الکی که نیس. راه دوووره. گفتم که از راه دور اومدم…
شروع می کند به خواندن:
از راه دور اومدم چه پر غرور اومدم
م: باشه ببرشون.
(دزد بدجنس تند و سریع وسایل را جمع می کند و روی دوش می اندازد که برود)
د: خب خداحافظ تا فردا. سر صبی آماده باشینا! (موذیانه می خندد)
م: کجا میری؟
دزد: ای بابا بازم بگم برات؟
م: ولی هنوز نونا رو نپختیم!
دزد: ای دل غافل! ببین حواس ندارم که. (دزد بدجنس کیسه را روی زمین می گذارد) بیار خمیرو!
(ماه پری سینی روی خمیر را برمی دارد و سینی را با هم بلند می کنند و خمیر را داخل تنور می ریزند)
م: حالا چیکار کنیم؟
د: الان وردو باید دوباره بخونم که تنوره در جریان باشه که سبد حمایتی خمیر رسید.
(در همین موقع ننه گل با یک بغل هیزم وارد حیاط می شود و با دیدن ماه پری و دزد بدجنس سر تنور تعجب می کند)
دزد: کنار وایسا که میخوام ورد بخونم. سی سا سو سه… یک دو سه چهار… سی سا سوسه… یک دو سه چهار.
(ماه پری و دزد بدجنس ننه گل را نمی بینند. ننه گل هیزم را کنار تخت می گذارد و یواشکی نزدیک می شود)
دزد: حالا سینی رو بذار روی تنور.
م: روی تنور؟
د: آره معطل نکن. بعدش خمیرا می پزه و نونا دونه دونه می پرن بیرون. (ننه گل داخل کیسه را نگاه می کند و سری تکان می دهد)
د: خب دیگه من برم. (برمی گردد تا کیسه را بردارد که ننه گل را می بیند و از جا می پرد) چی؟ ننه؟!
ننه گل: این جا چیکار می کنی دزد بدجنس؟ (دزد بدجنس به تته پته می افتد)
د: من؟ من یعنی…
ننه گل: جای تو توی همین تنوره. (بعد دزد بدجنس را به داخل تنور هل می دهد، دزد بدجنس داد می زند. ماه پری جیغ می کشد)
م: وای ننه چی کارکردی؟
د: (از داخل تنور داد می زند) ننه گل منو بیار بیرون. چسبیدم به خمیر و نمی تونم تکون بخورم.
(ننه گل سینی را روی تنور می گذارد)
ننه گل: تا تو باشی دیگه دزدی نکنی.
م: ننه گل اون که دزد نیست. اون از شهر قصه ها اومده!
ننه گل: از دست تو دختر! وای که چقدر سربه هوایی! وای وای وای داشته همه چی رو با خودش می برده.
م: نه اون می خواست این وسایلو بفرسته به شهر قصه ها، خودم دادمشون.
(ننه گل سری تکان می دهد و مرغ و خروس ها را بیرون می آورد)
ننه گل: تلف شدن زبون بسته ها!
د: ننه گل منو بیار بیرون خواهش می کنم جون هرکی دوس داری! جون همین ماه پری.
ننه گل: تا نگی اشتباه کردم نمیارمت بیرون.
د: باشه بابا اشتباه کردم. دیگه نمی کنم. خوب شد؟
ننه گل: نه خوب نشد. بگو که دزدی. محکم بگو که ماه پری هم بشنوه.
د: ای بابا باشه من دزدم. من دزدم. خوبه؟ بسه؟
م: یعنی هر چی که گفتی دروغ بود؟
ننه گل: بله که دروغ بود برای گول زدن بچه های زودباوری مثل تو.
(ماه پری به گریه می افتد)
م: ننه گل من خیلی کار اشتباهی کردم به خاطر این که می خواستم برم جایی که هیچ کاری انجام ندم.
ننه گل: وای از دست تنبلی های تو!
م: تازه… تازه خمیر نون امروز رو هم خراب کردم.
دزد: ننه! ننه گل! منو بیار بیرون دیگه. غلط کردم.
ننه گل: تورو کدخدا میاره بیرون.
د: چی؟ کدخدا؟
م: آره حقته ای دزد مکار بدجنس!
د: نه کدخدا رو نیارین. کدخدا پدر منو درمیاره.(دزد بدجنس ناله می کند، ماه پری به طرف ننه گل می رود و او را بغل می کند)
م: ننه گل منو می بخشی؟ من کار خیلی بدی کردم.
ننه گل: به شرطی می بخشمت که دیگه حواستو جمع کنی و از این به بعد به فکر تنبلی نباشی. بازی و تفریح به جای خود کار و تلاش هم به جای خود. اگه آدما توی زندگی کار نکنن سست و بی اراده میشن ننه جون.
کارکردن آدمو شاد و قوی می کنه. بیخود نیست که میگن از تو حرکت از خدا برکت!… حالا بریم دنبال کدخدا می دونم که این بدجنس از خیلی ها دزدی کرده.
(ماه پری و ننه گل با صدای موزیک از صحنه خارج می شوند. دزد بدجنس همچنان ناله می کند.)