عنوان کتاب: یوردومون دیه رلی سوزلری (مجموعه مثل ها به زبان ترکی آذری به همراه معنی و مفهوم)
نویسنده: فرنگیز حاجی ستاری
کتاب یوردومون دیه رلی سوزلری (مجموعه مثل ها به زبان ترکی آذری به همراه معنی و مفهوم) نوشته فرنگیز حاجی ستاری میباشد. این کتاب ضربالمثلهای ترکی، ایران که ترجمه شده به فارسی و زبان شیرین ترکی ، اصطلاحها و تعبیرها میباشد. این کتاب زیبا را به ترک زبان ها و علاقمندان به این گویش زیبا پیشنهاد می کنیم.
خلاصه ای از کتاب:
آباد اولاسان خلخال، يئل ياتار گَرميش قالخار!
آبادباشى خلخال، باد سرد مىخوابد باد گرم بلند مىشود!
(شهر يا خانهاى است كه تا غوغائى به پايان مىرسد، غوغاى ديگرى برپا مىشود.)
آبریسین آليب، وئريب اَلينه.
آبرويش را گرفته، داده دستاش.
(با كلماتى كوبنده و لحن توهينآميزى، پرخاش كرده است.)
آبرینى آتيب، حيانى بئلينه با غلاييب.
آبرو را دور انداخته، حيا را «هم» به كمرش بسته است.
(در وجود او، اثرى از حجب و حيا ديده نمىشود.)
آبگوشتون سویون چوخا لدارام.
آب آبگوشت را زياد مىكنم.
(چيزى به ماحضر اضافه مىكنم.)
آت آت اولونجان، يیيهسى ماتاولار.
تا اسب اسب شود، صاحباش مات مىشود.
(تا كودك به سن رشد برسد، تربيت او والدين را در گیرمىكند.)
آت، آتايله دؤیوشَنده، آرادا اشَّگين قيچى سينار.
وقتى اسب با اسب درگير شود، در اين ميان پاى خر مىشكند.
(ضرر و زيان مبارزهى قدرتمندان، نصيب ضعفا مىشود.)
آت آتايله يولا گئدَر، سؤز آرپا كَسمَكده دير.
اسب با اسب سازش می کند ، صحبت سر كمكردن جواست.
(فراهم آوردن موجبات تنگى معيشت افراد، باعث ايجاد بدبينى بين آنان مىشود.)
آت آلماغا جاهیل گؤندر، قيزآلماغا آهیل
براى خريد اسب شخص جوانی را بفرست، براى خواستگارى از دختر، شخص سا لمندى را.
آتا آناتخت ياراديب، بخت يارادماييب.
پدرومادر تخت آفريدهاند، بخت نيافريدهاند.
(بخت و اقبال چيزى نيست كه با فداكارى يا ثروت والدين بتوان كسب كرد.)
آتا آنا رشوت سيز دوست ديلار.
پدر و مادر دوستانى بىرشوه هستند.
آتا اوغولاباغين قييدى ،اوغول آتايا سالخيمين قيیمادى!
به طنز و ريشخند: پدر از بخشيدن باغاش به پسر دريغ نورزيد، فرزند از بخشيدن خوشهاى انگور به پدر مضايقه كرد.
آتا اولمايان آتا قدرين، آنا اولمايان آنا قدرين بيلمَز.
كسى كه پدر نشده قدر پدر، كسى كه مادر نشده قدر مادر را نمىداند.
(فرزندان تا موقعى كه خود داراى فرزند نشدهاند، احساس والدين را دربارهى خود نمىتوانند درك كنند.)
آتا چؤرَگى ميدان چؤرَگى، اوغول چؤرَگى زندان چؤرَگى.
نان پدر نان ميدان، نان پسر نان زندان.
(پدر در خرج كردن براى فرزند دست و دل باز است؛ ولى در استفاده از مال فرزند رنج مىبرد.)
آتا تؤكدوگون، بالا ييغيشديرار.
آنچه را كه پدر ريخته است، فرزند جمعآورى مىكند.
(فرزندى است كه درا خلاق و رفتار به پدرش رفته است.)
آتانين دعاسى، آنانين نالهسى.
دعاى پدر و نالهى مادر [اثر قطعى دارد.]
آت اوستی، بيرباش و وردو.
سر اسبى ]سواره] سرى زد.
(توقف كوتاهى كرد و برگشت.)
آت اولاندا ميدان يوخ، ميدان اولاندا آت يوخ.
وقتى اسب باشد ميدان نيست، وقتى ميدان باشد اسب نيست.
(آرزوها اغلب زمانى برآورده مىشود كه امكان استفاده از آنها از كف رفته است.)
آت اؤلوب، ايتين بايرامى دير.
اسب مرده، عيد سگ است.
مردگان را عيد باشد مرگ اسب
روزى وافر بود بى جد و جهد.
مولوى
آتايله يولاچيخان ائشَّگین، واى حالينا!
واى بهحال الاغى كه همراه اسب شده باشد!
(رقابت با قوىتر يا ثروتمندتر از خود، سرانجام موجب درماندگى مىشود.)
آت تَپيگينه آت دؤزَر.
لگد اسب را اسب متحمل مىشود.
(قدرتمندان ضرر و زيان همديگر را مىتوانند تحمل كنند.)
آت تومار ايستَر.
اسب تيمار مىخواهد.
(همه لوازم و اسباب زندگى، رسيدگى و نگهدارى مناسب و مستمر نياز دارد.)
آت دان اَنيب ائشَّگه مينيب.
از اسب پياده شده، سوار الاغ شده است.
(با محاسبه غلط، موقعيّت خوب خودش را با وضعيّت نامناسبى تعويض كرده است.)
آت ساتان، قاطير آلابيلمز.
كسى كه اسب بفروشد، نمىتواند قاطر بخرد.
(در فروش جنسى به قصد خريد از همان جنس، بايد حيف وميلهاى ضرورى در معامله را درنظرگرفت.)
آت صفت.
اسب صورت.
(زن يا دختر جوان پررو، لجوج و نافرمان. يا: زن يا دخترى با صورتى دراز به مانند اسب.)
آتلى ايله پيادهنين، نه يولدا شليغى؟!
سواره را با پياده چه همراهى؟!
(معاشرت توانگر با بىچيز يا توانا با ناتوان، مناسب نيست.)
آتلى چاپار.
به شتاب رفتن به چالاكى گريختن يا: شخصى وقيح و بىباك.
آتلىلار آتين چاپار؛ بالام بيردايچا، آتلىلار تفنگ آتار بالام طپانچا.
اسب سوارها اسب خود را مىتازند بچهام يك كرهاسب، اسب سوارها «گلولۀ» تفنگ مىاندازند بچهام طپانچه.
(مادران به قصد تعريف و تشويق كودك خردسال خود به بازى و تحرك، او را با اين گونه واژهها مدح مىگويند.)
آتلينى آت دان اَنديرير، آت سيزى آتامينديرير.
اسب سوار را از اسب پياده مىكند، بىاسب را سوار اسب مىكند.
(با پرروئى و وقاحت، حريف همهكس است.)
آتلى نين پيادهدَن نه خبرى؟!
سواره را از پياده چهخبر؟!
(اشخاص موفق يا توانگر، اطلاع از حال ناتوانها را وظيفهى خود نمىدانند. (
نظير: سير از گرسنه خبر ندارد.
آتميش ياشيندا، آت مينمك اؤرگه شن، قيامت ميدانيندا چاپار.
كسى كه بخواهد در شصت سالگى اسب سوارى يادبگيرد، در ميدان قيامت مىتازد.
(هنر آموزى در سن پيرى به ثمر نمىرسد.)
آتميش ياشيندا ساز چالماق اؤرگه شن، قيامت ميدانيندا چالار.
كسى كه در شصت سالگى ساز زدن ياد بگيرد، در ميدان قيامت مىنوازد.
(به مفهوم مثل قبلى)
آتميش ياشيندا قوجا، ايندى گئدير معراجا!
پيرشصت ساله، حالا به معراج مىرود.
(هوس تفريحات جوانى يا هنرآموزى در سن پيرى تعجب آور است.)
نظير: اسبى را كه در چهل سالگى سوغان گيرند، ميدان قيامت را شايد.
هوس پختن از كودك ناتمام
چنان زشت نايد كه از پيرخام
آت، مینمَک اؤرگه در، دون يئريمك.
اسب، سواركارى مىآموزد، داشتن قبا راه رفتن را.
(يادگيرى و اجراى آداب و رسوم، مستلزم برخوردارى از امكانات مادى است.(
آتى آتين يانيندا با غلاسان، همرنگ اولماسا، همخوى اولار.
اسب را چو نزد اسب ببندى، اگر همرنگ نشود، همخوى مىشود.
(تأثير خصوصيات اخلاقى همنشين، اجتنابناپذير است.)
با وحش كسى كه انس گيرد
هم عادت وحشيان پذيرد.
يا: اسب تازى در طويله گر ببندى پيش خر
رنگش ار همگون نگردد طبعشان همگون شود
آتى باش آپاريب.
اسباش سركش شده است.
(نافرمان ومغرور شده است.)
آتى ساتيب، ائشَّک آليب.
اسب را فروخته، الاغ خريده.
نظير: خردادن و الاغ ستدن.
آتيلان اوخ، بيرده قاییتماز.
تير در رفته [از كمان] دوباره بر نمىگردد.
(در سخن گفتن احتياط كن، حرفى كه از دهانات درآمد، تأثير خود را برجاى مىگذارد.)
آتين آلماميش، آخورون چكمه.
اسب را نخريده، آخورش را نكش [نساز].
نظير: بهآب نرسيده موزه مكن.
يا: چاه نكنده مناره دزديدن.
آتین اولدو داى، ايشین اولدوضاى!
اسب تو چون كرّه شد، كارت صنايع است!
(همراهى و همكارى با جوان كم تجربه، لطمهزدن به زندگى شخص مجرب و سالمند است.)
آتيئرينه، ائشَّک باغلامازلار.
بهجاى اسب، الاغ نمىبندند.
(شخص نادان يا نااهل را در مقام شخص فهميده و نجيب قراردادن روا نيست.)
آج آجى آلسا، له لؤیون تؤرهنر.
گرسنه چو گرسنهاى را بگيرد، «اولاد» حریص و چشم گرسنه به وجود مىآيد.
(از ازدواج دو عاجز و ناتوان، فرزندان بيمايه و نالايقترى بهوجود مىآيد.)
آج آدام داشى دا، يئيَر.
آدم گرسنه، سنگ را هم مىخورد.
(شخص نيازمند بههراندكى نيز بسنده مىكند.)
آج آدامى، قورددايئمز.
آدم گرسنه را گرگ هم نمىخورد.
(ستيزهجوئى با شخص فقير و بىچيز روا نيست.)
آج آدامين، ايمانى اولماز.
آدم گرسنه، ايمان ندارد.
نظير: شكم گرسنه ايمان ندارد.
آج آللاهين گشتى سى دير.
گرسنه گشتى خداست.
(نيازمندى كه براى رفع نياز خود با سماجت و پرروئى به همهجا و همهكس سرکشی و كنجكاوى مىكند.)
آجا، نه حلال نه حرام!
گرسنه را چه حلال و چه حرام!
(از آدم گرسنه نبايد انتظار رعايت حلال و حرام را داشت.)
آج اؤلمَز،گؤزوقارالار،بورجلواؤلمَز، اوزوسارالار.
گرسنه نمىميرد چشم او سياهى مىرود، مقروض نمىميرد، رويش زرد مىشود.
(گرسنگى و مقروض بودن اگرچه موجب مرگ نمىشود ولى عذاب و شرمندگى در پى دارد.)
آج ايله توخون، نه صاباحى؟!
گرسنه را با سير چه دوستى و مراودهاى؟!
(همنشينى فقير و توانگر مناسب نيست.)
آج باييرا قاچار، يالاواج،ائوهگيرهر.
گرسنه به بيرون [ازخانه] فرار مىكند، شكمو در خانه وقت گذرانى مىكند.
(احتياج فرد را وادار به تلاش و تقلّا مىكند، آسايشطلبى و شكم پرستى مانع از فعاليت مىشود.)
آج، توخون اوزونه باخماق ايله دويماز.
به طنز: گرسنه با نگاه كردن به روى سير، سير نمىشود.
(همنشينى و نزديكى خشك و خالى با ثروتمندان رفع نياز نمىكند.)
آج تویوق، يوخوسوندا، دارى گؤرَر.
مرغ گرسنه، در خواب ارزن مىبيند.
(آدم گرسنه و نيازمند با رؤياهايش نيازهاى خود را برآورده مىكند.)
نظير: آدم لخت لباس اطلس و حرير بهخواب مىبيند.
يا: شتر در خواب بيند پنبهدانه.
آج دان، چؤرَك اوممازلار.
از آدم گرسنه،چشم داشت نان نبایدداشت.
(از شخص نيازمند، اميدبرآوردن نيازى نمىتوان داشت.)
آج دوغرار توخ يئیَر!
گرسنه خرد مىكند، سير مىخورد!
(در تعاون اجتماعى، زحمت و مرارت سهم بينوايان است، امّا استفاده از نعمتها، نصيب توانگران مىشود.)
آج سوسوز ليقدان اؤلمه دیك، آمان داغلارين گورها گوروندَن.
از گرسنگى و تشنگى نمرديم، داد از سروصداى كوهها.
(وضع نامساعدى كه پيش آمده است قابل تحمل مىباشد، امّا اظهارنظرها و دخالتهاى بىمورد اطرافيان بيشتر رنجام مىدهد.)
آج قودورغان اولار، چيپلاق اويناغان.
بهتمسخر: گرسنه سرکش مىشود، برهنه رقاص.
(اشخاص نيازمند و فقير، ولخرج و هوسران هم مىشوند.)
آج قورد، بالاسين يئیَر.
گرگ گرسنه، بچّهى خود را مىخورد.
(در برابر فشار گرسنگى، عاطفهى محبت به فرزند نيز فنا مىشود.)
آج قورددور.
گرگ گرسنهاى است.
(سخت گرسنه است. يا: شخص حريص و طماعى است.)
آج قيلينجا چاپار.
گرسنه به شمشير مىتازد.
(شخص گرسنه براى رفع گرسنگى خود، از كشته شدن نيز هراسى ندارد.)
آج كؤپَك، اؤزونو آسلانا وورار.
سگ گرسنه، خود را به شير مىزند.
(گرسنگى انسان يا حيوان را وادار به استقبال از خطر مىكند.)
آج كؤپَك، قودورماز.
سگ گرسنه، عاصى نمىشود.
(فقر و احتياج مانع از تمرد و عصيان در برابر منعم مىشود.)
آجليق، آداما اويون اؤرگهدَر.
گرسنگى به انسان بازى ياد مىدهد.
(گرسنگى يا احتياج انسان را به كارهاى غيرعادى نيز وادار مىكند.)
آجليق آيييا دارايى توخوتدورار.
گرسنگى خرس را وادار به پارچهبافى مىكند.: دارايى نوعى پارچه نخى نازك است.
(گرسنگى و احتياج حيوان يا انسان را وادار به يادگيرى كارهاى خلاف طبيعتاش نيز مىكند.)
آجليق اولسون، كيف اولسون.
گرسنگى باشد، كيف و خوشى باشد.
هرچند در احوال جهان مىنگرم
حاصل همه عشرت است و باقى هيچ است.
خيام
نظير: خرسندى دوّم توانگرى است.
آجليق ايله شو خلوق اولماز.
با گرسنگى شوخى نمىتوان كرد.
(انتظار ملاحظهكارى از آدم گرسنه بىمورد است.)
آجليقدان اؤلَن آز، توخلوقدان اؤلَن چوخ.
مردن از گرسنگى كم، مردن از سيرى زياد.
(مرگ و گرفتارىها، بيش از آنكه از ناتوانى و گرسنگى ناشى شده باشد، از سيرى و توانگرى ناشى مىشود.)
آج نه اولسايئیَر، آجيان نه اولسادئییَر.
گرسنه هرچهباشد مىخورد، رنجيده خاطر هرچهباشد مىگويد.
(رنجش و عصبانيت يا گرسنگى، ملاحظهكارى را از بين مىبرد.)
آجى دينديرمه، توخوتَرپتمه.
گرسنه را بهحرف نگير، سير را تكان نده.
(ملاطفت به ناتوان موجب مىشود كه توقعى از تو بکند و مزاحمت به توانگر او را سرعناد با تو در مىآورد.)
آجيغین گَلدى، سويوق سو، ايچ.
به تمسخر: بدت آمد، آب سرد بخور.
(دلخورى و عصبانيت تو بىمورد است.)
آجى ليغين دان اوتماق اولمور، شيرين ليگيندَن آتماق اولمور.
از شدت تلخى نمىتوان آن را بلعيد، از شدت شيرينى نمىتوان دورانداخت.
(در مورد هرچيز بسيار عزيزى كه زحمتى بهدنبال دارد، از جمله نوهى زحمتافزا گفته مىشود.)
آجين ايمانى، توخون امانى اولماز.
گرسنه را ايمان، سير را امان نيست.
(از گرسنه انتظار تقوى و از سير انتظار گذشت نبايد داشت.)